یارو داشت خاطره تعریف میکرد: ما با کاروان داشتیم میرفتیم که یهو راهزَن ها به ما حمله کردن... نصفمون رو کُشتند و به نصفِ دیگمون هم تـجــاوز کردند! "یه دفعه میبینه همه دارند بهش بَـــد نگاه میکنند" یارو میگه: البته منو کُشتند... @moonmv 179.2K views17:03