Get Mystery Box with random crypto!

سال هشتادو یک بود. هجده سالم بود.تازه با کلی ذوق کنکورداده بود | پشتیبان مشاوره

سال هشتادو یک بود. هجده سالم بود.تازه با کلی ذوق کنکورداده بودم
از دوسال پیش حرف و حدیث خواستگاری تو خونمون شروع شده شده بودولی من اهمیتی به حرفها نمیدادم و بحثش جدی نمیشد! ولی محبور شدم علی رغم میل باطنیم بعد دادن کنکور یهو به این فکر بیافتم که میتونم با ازدواج از این سختگیری ها راحت شم. شاید یکی بیاد دست منو بگیره و ببره سمت رویاهام. با این خیال احسان و مادرش مرداد ماه بعد کنکورم اجازه اومدن به خونمونو پیدا کردند. اولش عکسشو دیدم. یه پسر با ریش بلندو تیپ مذهبی. فردای همون روز اومدن خواستگاری احسان با مادرش اومد..احسان یه پیرهن ساده سفیدبا یه کت و شلوارسورمه ای خیلی ساده و معمولی پوشیده بود .مامانشم یه پیرهن شومیز با شلوارکرپ..

شروع یک داستان عاشقانه در زندگی امروزی

https://telegram.me/joinchat/AAAAAEHiik9U9WUiXaz3uw
پیشنهاد ادمین