Get Mystery Box with random crypto!

《این داستان قسمتی از زندگی و تجربیات کاربران کانال مشاوره ریح | پشتیبان مشاوره



این داستان قسمتی از زندگی و تجربیات کاربران کانال مشاوره ریحانه بهشتی است و کپی آن ممنوع میباشد》

سرانجام
نویسنده:زحل
قسمت ششم


پیمان توی کوچه منتظرم بود که سوار ماشین شدم.باخودم گفتم چه بهونه ای میخواد سرهم کنه خدا میدونه لابد اونم دست به سر کرده و به به بهونه ای پیچوندتش
-سلام خانومم
نگاهش نکردم و خیلی سرد و سنگین جواب دادم
*علیک سلام.
با دستش چونه ام رو‌گرفت و سرمو به سمت خودش چرخوند توی چشمام نگاه کرد و گفت
-چته تو
هربار که چشمهاش رو میدیدم دست وپامو‌گم میکردم
*چیزی نیست بریم
-چیزی نیست؟چت بود پشت تلفن؟
*خودت بهترمیدونی!
-آخه من ازکجا بدونم چیشده؟
*نمیدونی یعنی نه؟
کلافه مشتی به فرمون زد و گفت:
-مهشیددرست حرف بزن من از کجا ذهن تورو بخونم آخه!!
*اون زنه مو بلوند کی بود امروز توی ماشینت!
مکثی کرد خندید و‌گفت:
-وای تو به خاطر بهنوش سگرمه هات تو همه؟
*چرا بامکث گفتی بهنوش کیه؟
-چون یادم رفته بود.ببین عزیزدلم بهنوش نامزد داییم بود که جدا شدند.قبل ازاینکه من و توعقد کنیم.
با تندی گفتم:
*توی ماشین تو‌چیکار میکرد چیکارت داشت ها؟
-آروم باش بذار من حرفم رو بزنم.لابد قضاوتم کردی نه؟
*هرکی جای من بود فکروخیالی میکرد خب!
-مقصر داییم والانم پشیمونه بهنوش اومده بود با من حرف بزنه که من با داییم حرف بزنم بیخیالش بشه چون دیگه دختره نمیخوادش.سوار ماشینمم شد که رفتیم خونه بابابزرگم که بابابزرگمم با داییم حرف بزنه از خرشیطون بیاد پایین.باور نمیکنی زنگ بزن بپرس!
*پس چراجوابمو ندادی؟
-من رفتم بودم مزرعه اونجا گوشیمو یادم رفت که برگشتنی بابهنوش اول رفتم‌گوشیمو اوردم که به تو زنگ زدم پیغام دادم بعد رفتیم خونه بابابزرگ.
باحرفهاش از خودم‌ خجالت کشیدم که چقدر زود قضاوتش کردم.
*وای پیمان برات تیشرت خریده بودم‌ تورو با بهنوش دیدم اعصابم خرد شد انداختمش آشغالی.
سری تکان داد و‌گفت:
-چیکارکنم از دستت مهشید جان پیمان قربونت بره.تو تا حالا از من بدعهدی و بدقولی دیدی!دلم نمیخواد ذره ای راجع به من شک به دلت بیفته.هیچوقت تاکید میکنم هیچوقت هیچ‌کسی رو قضاوت نکن.همیشه سعی کن اول ازهمه با طرفت حرف بزنی.تو الان به خاطراین موضوع چقدرمیدونم حرص خوردی خب میومدی همونجا میگفتی اینکه پنهونی منو دیدی و نیومدی یعنی چی!
*تقصیر من بود من اشتباه کردم
-اینجور مسائل خیلی وقتها با حرف نزدن و قضاوت بیجا باعث دلخوری میشه و به جای دوری میکشه.باعث میشه اعصاب خودت و طرف مقابلت رو خراب کنی به خاطر هیچ‌و پوچ.
*اهوم پیمان منو ببخش من خیلی بد قضاوتت کردما
باشیطنت نگاهم کرد وگفت:
-اگه امشب خونمون بمونی میبخشمت!
*خب حالا میمونم...
ازخودم بابت فکری که راجع به پیمان کردم پشیمون بودم.شایدمشکل خیلی ازما خانومها همین باشه که ازکاه کوه میسازیم و یه مسئله روچقدر بزرگش میکنیم وانتظار داریم بدون هیچ حرفی طرفمون بفهمه چمونه.ماشین و روشن کرد راه افتادیم و باخودم عهدبستم دیگه هیچوقت پیمان رو قضاوت نکنم و‌شک و‌گمانی بهش نداشته باشم. اول ازهمه از خودش بپرسم و باهاش حرف بزنم.خیلی از مشکلات باحرف زدن رفع ابهام میشه اماباید روی خودم کار میکردم و این ضعف رو از بین میبردم..




قسمت قبلی 《《《

@Moshavere_Channel