2017-05-30 22:03:53
# پارت_پنجاه_وششم
مانی_ یکی طلبت برات دارم
و از اتاق رفت بیرون
(از زبون ماني)
با دیدن مروارید هایی که از چشم الهه می آمد قلبم فشرده شد
این تاوان حق الهه نبود عاشق عطر تن الهه و نگاهش شده بودم
آسمان آبی چشم الهه را دوست دارم
چون رنگ آبی دریاست
نگاه آبی الهه را دوست دارم
چون به من ارامش میبخشد
اه الهه دوستت دارم
چون نفسم بدون تو بالا نمی آید
سلنا_کو الهه پس ؟الان آتش بس شد
_الان میاد
سلنا _خوب منم برم اماده بشم
(از زبون الهه)
اشک هام مثل سیلاب سرازیر بود
از خودم از مانی از این رابطه ی مسخره متنفر بودم
اشک در چشمان من دریای غم دارد ولی
خنده بر لب میزنم تا کس نداند
راز من
راز من در دلی انباشه از عشقی نا فرجام بماند
تا روزی که الهه ی زیبای عشق را بر تخت زیبای عاشقی برسد
صدای در امد
تق 'تق
_کیه
سلنا _بیام تو
_بیا تو خودتو لوس نکن
اصلا حوصله ی کل کل با سلنا را نداشتم
سلنا_ببینمت گریه کردی نگو که مانی کاری کرده؟
_نه چیزی نیس دلم گرفته
سلنا_خدا کنه حاظر بشیم که الان خونه رو رو سرمون خراب میکنن
در کمد را باز کردم مانتو مشکی اسپورتم را بیرون اوردم
با شلوار دمپا گشاد مشکی
کیف و کفش ست را برداشتم
و پوشیدم
برای اینکه قرمزی چشمم کمتر دیده شود
جلوی میز ارایش نشستم و ارایش ملیحی کردم
_من حاضرم بریم
سلنا _جووون چه ناز شدی بریم.....
@mycafe
226 views19:03