Get Mystery Box with random crypto!

ناخواناخوانی

لوگوی کانال تلگرام naakhaanaa — ناخواناخوانی ن
لوگوی کانال تلگرام naakhaanaa — ناخواناخوانی
آدرس کانال: @naakhaanaa
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 375
توضیحات از کانال

[دفترچه‌ای برای خواندن]
> مجتبی احمدی
@Mojtabahmadi

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-18 19:44:39 #شعرخوانی

> تواترِ احزان

[غم‌سروده‌ای پیشکش به
خاکِ پای حضرت #ابوتراب]

> مجتبی احمدی


ای دل بیا دوباره به مولا سلام کن
بسپار دل به «ربّکَ الأعلیٰ»، سلام کن
از زیر خطّ فقر، به بالا سلام کن!
بر تو سلامِ این دلِ غم‌دار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

ای‌کاش باز خطبه بخوانی میانِ شهر
آتش بیفکند کلماتت به جانِ شهر
کردند گُم مرامِ تو را حاکمانِ شهر
تنها شده‌است نامِ تو تکرار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

برکرده‌اند نامی و ننگین نشسته‌اند
بر سفرهٔ مجلّلِ رنگین نشسته‌اند
پُرخورده‌اند و راحت و سنگین نشسته‌اند
هیهات از این جماعتِ پُرکار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

هرچند نامهٔ تو به ایشان رسیده بود-
از کوفه، پیک خسته به ایران رسیده بود-
«یَابْنَ حُنَیفِ» بصره، به تهران رسیده بود-*
ناخوانده مانده نامه‌ات انگار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

پیکی که آمده‌است به ایران، نشسته است
تنها و خُرد و خسته و ویران نشسته است
پشتِ درِ اتاقِ مدیران نشسته است
درگیرِ جلسه‌اند و گرفتار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

برخی همیشه حافظِ وضعِ کنونی‌اند!
یک‌عدّه گرمِ عائله در اندرونی‌اند
یک‌عدّه در فرنگ، پیِ سیسمونی‌اند
حقّا که بوده عدلِ تو معیار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

اطرافِ چارراه؛ صفِ پنج‌ساله‌ها…
مردی پیِ نوالهٔ خود در زباله‌ها…
مردم گرسنه‌اند؛ چه سود از رساله‌ها؟
قربانِ دینِ احمد مختار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

این شیوهٔ رسول خدا بر زمین نبود
در دینِ مهربانی او، کید و کین نبود
باری، «حکومتِ علوی» این‌چنین نبود
برعکس گفته‌اند در «اخبار»، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

گفتی: «دو کهنه‌جامه»، نوشتی: «دو قرصِ نان»…
گفتند: با تمامِ توان، خوردنِ جهان!
اما، حسابِ خائن و خادم جداست، هان!
خُدّامِ خاک را تو نگه‌دار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!

دستِ نوازشی به سرِ «کارگر» بکش
جان‌خسته‌اند؛ «کولبران» را به بر بکش
ما را از این «تواتُرِ احزان» به‌در بکش
ما و امید و حضرتِ دادار، یا علی!
والاتبار! حیدرِ کرّار! یا علی!



#پانوشت
* اشاره به نامهٔ حضرت علی (علیه‌السلام) به کارگزارش «عثمان ‌بن حنیف» در بصره، که دعوت مهمانیِ یکی از سرمایه‌داران بصره را پذیرفته بود، در سال ۳۶هجری. نامه این‌گونه آغاز می‌شود: «اما بعد، یَابْنَ حُنَیف…».


#امام_علی علیه‌السلام
#شعر #مجتبی_احمدی


• @NaaKhaaNaa
261 viewsedited  16:44
باز کردن / نظر دهید
2022-07-09 23:01:02 #تک‌بیت‌خوانی

رفت حاجی به طوافِ حرم و بازآمد

ما به قربانِ تو رفتیم و همان‌جا ماندیم

#میرنجات_اصفهانی
(درگذشتۀ ۱۱۲۲ ق.)

• @NaaKhaaNaa
202 views20:01
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 11:15:41 #نیایش‌خوانی


به تو پناه می‌آورم
ای صاحبِ بخشايش و خشنودی؛
از ستمگری و دشمنی
و از دگرگونی‌های روزگار
و پی‌در‌پی شدنِ غم‌ها…

[بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَان…]


> فرازی از دعای روز يک‌شنبه
> صحيفۀ سجاديه
[پی‌نوشت: دیروز یک‌شنبه بود.]
#تواترالاحزان


• @NaaKhaaNaa
535 views08:15
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 22:24:18 #رباعی‌خوانی

> برخیز و سلام کن به آن تازه‌کتاب

> مجتبی احمدی



[چند رباعی در بابِ کتاب و کتاب‌خوانی و کتاب‌نخوانی/ این رباعی‌ها، تقدیم می‌شود به همۀ مؤلفانِ کاردرست و ناشرانِ درست‌کار و کتاب‌فروشان و کتاب‌خوانانِ امیدوار]


مسیر سبز
آیینه و آب می‌فروشد آن مرد
هی واژۀ ناب می‌فروشد آن مرد
باران، دریا، درخت، خورشید، بهار...
القصّه، کتاب می‌فروشد آن مرد

تنهایی پرهیاهو
انگار که حرف می‌زند؛ جان دارد
اُنسی با دست‌های انسان دارد
تو دلخوشِ آن نسخۀ پی‌دی‌اف باش
اما نه؛ کتابِ کاغذی «آن» دارد

دن‌کیشوت
آن‌سوی بساط، کافکا، افسرده
این‌سوی بساط، فاکنر، آزرده
آن پشت، فروشنده ولی غمگین‌تر
انگار کسی پنیرِ او را خورده...

مسخ
در غلظتِ خاموشی خود غرق شدیم
در قعرِ فراموشی خود غرق شدیم
آری، از چشم‌مان که افتاد کتاب
تا گردن، در گوشیِ خود غرق شدیم

خاطرات خانۀ اموات
در نوبتِ صد چیزِ هوسناک نشست
هی در صفِ زرق و برق، با ساک نشست
از بس ‌که اسیرِ خیکِ خود بود بشر
روی همۀ کتاب‌ها خاک نشست

بر باد رفته
از جعبۀ رنگ‌رنگِ افسون بگذر!
از دیدنِ این مزخرفِ دون بگذر!
برخیز و سلام کن به آن تازه‌کتاب
از این تلویزیونِ ملعون بگذر!

صد سال تنهایی
حکّام، گرفتار ریاست بودند
وعّاظ، فقط فکر حراست بودند
سیّاسان، مشغول سیاست بودند
این بود که «یار مهربان» تنها ماند

قلعۀ حیوانات
یک‌عده، فقط سخنورِ ژاژفروش
یک‌عده، دکان‌زنانِ پاساژفروش
از این دو فریق، بس شگفت‌آورتر:
دزدانِ کتاب‌سازِ تیراژفروش!

آرزوهای بزرگ
پی‌درپی، پیوسته، پیاپی، کم شد
معلوم نشد چرا، کجا، کی، کم شد
تعدادِ مؤلف‌ها، هی بالا رفت
تیراژِ کتاب‌ها، ولی، هی کم شد

عشق سال‌های وبا
در شهرِ طرفدارِ اراجیف شده
در دورۀ حرف‌های تحریف‌شده
از «عشق» نوشتم و پر از «کینه» شدند!
اینک منم؛ این کتابِ توقیف‌شده


#رباعی
#مجتبی_احمدی
#هفته_کتاب #کتاب
#بازنشر


• @NaaKhaaNaa
700 views19:24
باز کردن / نظر دهید
2021-10-22 15:22:59 #قصیده‌خوانی

> قصيدهٔ آغوشيه

> مجتبی احمدی


پرتپش، عينِ چشمه‌سار، آغوش
پرتنش، مثلِ آبشار، آغوش

گاه رود است و نرم در جريان
گاه كوه است و استوار آغوش

ما كه خاكيم، ليكن از آتش-
آفريد آفريدگار آغوش

قرن‌ها بوده با بنی‌آدم
در تب و تابِ روزگار آغوش

نسبش می‌رسد به ليلی‌ها
با جنون بوده هم‌تبار آغوش

گاه رفته‌است در متون كهن
خلق كرده‌است شاهكار آغوش

سربرآورده در ميانِ غزل
بغلِ بوسه و كنار، آغوش

وسطِ شعر گاه واكرده
سرو در سايهٔ چنار آغوش...

گاه باز است و بيشتر بسته‌است
غالباً دارد اختيار آغوش

بابِ خيری برای دقّ‌الباب
دارد از شر هميشه عار آغوش

گرچه از دستِ عده‌ای نااهل
شده گه‌گاه شرمسار آغوش

فی‌المثل عده‌ای كه با تزوير
هی گشودند پُرنقار آغوش

آن دغل‌دشمنان كه واكردند
تحتِ عنوانِ دوستدار آغوش

گرچه خنجر زنند پنهانی
می‌گشايند آشكار آغوش

عده‌ای نيز بوالهوسناك‌اند!
يك‌تنه گاه بينِ چار آغوش!

بی‌حياهای پُرهياهو هی-
بازكردند بی‌وقار آغوش

داد از آن عاشقان بازاری
كه خريدند با دلار آغوش!

با بغل‌های مبتذل، انگار
آخر افتاد از اعتبار آغوش...


آه، ای عشقِ معتبر! برخيز
ای عزيزِ بزرگوارآغوش!

دارم از دوری‌ات به دل داغی
داغ، عشق است و داغدار آغوش

دورهٔ لودگان و دونان است
كو در اين وضعِ ناگوار آغوش؟

بی تو پوسيده در قرنطينه
بس‌كه وامانده در حصار آغوش

دم فروبسته دردمند آغوش
سر فروبرده سوگوار آغوش

كاشكی بينمت پريشان‌مو
بغل‌آشفته، بی‌قرارآغوش

دوست دارم دوباره بنويسم
باز هم باز كرده يار آغوش

به سفر می‌روی ببر بوسه
از سفر می‌رسی بيار آغوش

وقت تنگ است، جان من! برگرد
هر نفس آيدم به كار آغوش...

آخرالامر باز خواهد كرد
چشم در چشمِ ما مزار آغوش


#شعر #قصیده
#مجتبی_احمدی


• @NaaKhaaNaa
648 views12:22
باز کردن / نظر دهید
2021-09-15 19:19:55 بشنوید:

«می‌بوسمت در بین طالب‌ها، نمی‌ترسی»
> مروری بر شعرهای چند تن از هم‌میهنان وطن فارسیِ ما؛ شاعرانِ دیروز و امروزِ افغانستانِ جان

> به قلم و روایتِ #مجتبی_احمدی
> منتشرشده در:
#مجله_کرگدن / شمارهٔ ۱۳۸
@kargadanmagazine

> با شعرهایی از:
عبدالقهار عاصی، محمدکاظم کاظمی، سیدضیاء قاسمی، ابوطالب مظفری، نجیب بارور، رامین مظهر و...

#افغانستان #شعر_افغانستان


• @NaaKhaaNaa
482 viewsedited  16:19
باز کردن / نظر دهید
2021-09-09 16:02:47 #غزل‌خوانی

> درّۀ تو سبز باد!

> مجتبی احمدی


[به: #احمد_مسعود و همهٔ مردان و زنانِ #دره_پنجشیر و سرزمینِ #افغانستان که در برابرِ جهل و جور و تحجّر ایستاده‌اند]


ای حماسۀ شگرف، در هجومِ تیغ و تیر
حرفِ خونِ گرمِ توست در جهانِ زمهریر

گرچه با دلاوران، مانده باغ‌تان، ولی
موسمِ اراذل است همچنان در این کویر

قصّۀ بنی‌بشر، این نبردِ خیر و شر...
جهلِ عدّه‌ای شرور، جورِ عدّه‌ای شریر

باز دورِ درّه‌ات، گرگ‌ها و مارها
گرمِ گاوبندی‌اند، آی شیرِ پنجشیر!

بادها اگر سیاه؛ درّۀ تو سبز باد!
مغزها اگر که خشک؛ بیشۀ تو آبگیر!

دشنه‌های پشتِ‌سر، دشمنانِ پیشِ‌رو...
ایستاده‌ای صبور، ایستاده‌ای دلیر

با تبرتبارها، تا که رزم، رزم توست
کُشته کی شود انار؟ سرو کی شود اسیر؟


فرقۀ ابوتفنگ، دین‌شان ریا و رنگ...
هان، تهَمتنا! شغاد، چاه کنده در مسیر

«طالب»‌اند و باطل‌اند، این حروفِ پیش و پس
پس بخوان به نامِ‌ حق؛ آن شکست‌ناپذیر

حق بگوی و حق بخواه، حق بمان و حق بمیر...
••

(۱۶ شهریورماه ۱۴۰۰)

______
#پانوشت:
#یک. به یادِ #احمدشاه‌‌مسعود که روزگاری در میانهٔ جنگ -به‌مناسبتی- گفته بود: «کل این عملیات، از خاطرِ همین ادبیات است.» (به نقل از «محمدحسین جعفریان» عزیز که این روزها صدای مقاومت افغانستان و پنجشیر در ایران است.)

#دو. زنده‌یاد #قیصر_امین_پور غزلی دارد با این آغاز: «خسته‌ام از این کویر، این کویرِ کور و پیر».



#شعر #غزل
#مجتبی_احمدی


• @NaaKhaaNaa
724 viewsedited  13:02
باز کردن / نظر دهید
2021-08-17 18:29:48 #شعرخوانی

> ما ملّتِ کدام حسینیم؟

> مجتبی احمدی


آن مرد رفت و ماند کلامش؛
«ما ملّتِ امام حسینیم»
اما، یکی از آینه پرسید:
«ما ملّتِ کدام حسینیم؟»

او با ستم، کنار نیامد
با جهل، سازگار نیامد
بی‌خود به کارزار نیامد
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «این که شیوۀ دین نیست
ای قوم! دینِ جدّ من این نیست!
دین با دروغ و حیله، عجین نیست»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «اهلِ دین به زبانید
دنیاپرست کیست؟ همانید
دردا! شما حرام‌خورانید»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «اگرچه اهلِ ریایید
هرچند دشمنانِ خدایید
تا وقت هست سوی من آیید!»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود آن بهارِ یتیمان:
«جز مِهر، چیست معنیِ ایمان؟»
او بود از تبارِ کریمان
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او دستگیرِ کارگران بود
پیگیرِ وضعِ کولبران بود
پشت و پناهِ دربه‌دران بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او دم به دم، شعار نمی‌داد
در مسندش قرار نمی‌داد-
هرکس که دل به کار نمی‌داد
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او خارِ چشمِ راهزنان بود
مغضوبِ اختلاس‌کُنان بود
حیدر چگونه بود؟ چنان بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او بود هم‌نشینِ نداران
یارِ تمامِ بی‌کس‌وکاران
بارانِ مهربانِ بهاران...
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او شیرِ روز و عابدِ شب بود
پاکیزه‌خویِ پاک‌نسب بود
تمثالِ بی‌مثالِ ادب بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

آن مردِ حق، علیهِ ضلالت...
آن نور، در برابرِ ظلمت...
جان داد و تن نداد به ذلّت
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او «کُشتۀ فتاده به هامون»
او «صیدِ دست‌وپازده در خون»
ما کیستیم؟ عشقِ تریبون!
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

ما کیستیم؟ اهلِ تظاهر
ما کیستیم؟ مستِ تبختر
ما نیستیم مردِ تدبّر
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

ما غافل از مسیر و مرامش
بی‌بهره از پیامِ کلامش
تنها دکان زدیم به نامش
ما ملّتِ کدام حسینیم؟


#شعر #امام_حسین
#محرم #عاشورا #کربلا
#مجتبی_احمدی


• @NaaKhaaNaa
11.5K views15:29
باز کردن / نظر دهید
2021-08-16 22:28:05 #کتاب‌خوانی

> از «فتحِ خون» | #بندگان_دنیا

> اثرِ «سیدمرتضی آوینی»


امام ایستاد و خطبه‌ای كربلایی خواند: «اما بعد... می‌بینید كه كار دنیا به كجا كشیده است! جهان تغییر یافته، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و از آن جز ته‌ماندۀ ظرفی، خردۀ نانی و یا چراگاهی كم‌مایه باقی نمانده است... زنهار! آیا نمی‌بینید حق را كه بدان عمل نمی‌شود و باطل را كه از آن نهی نمی‌گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر این‌چنین است، من در مرگ جز سعادت نمی‌بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگانِ حلقه‌به‌گوشِ دنیایند و دین جز بر زبان‌شان نیست؛ آن را تا آن‌جا پاس می‌دارند كه معایشِ ایشان از قِبَلِ آن می‌رسد، اگر نه، چون به بلا امتحان شوند، چه كم‌اند دین‌داران».

راوی:
آه از رنجی كه در این گفته نهفته است! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه «لِیَرغَبَ المؤمن فی لقاء ربّه؛ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود». یعنی دهر بر مرادِ سفلگان می‌چرخد تا تو در كشاكشِ بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می‌رسد تا رغبتِ تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! می‌گویی: مگر سرِ امام عشق را بر نیزه ندیده‌ای و مگر بوی خون را نمی‌شنوی؟ كار از كار گذشته است. قرن‌هاست كه كار از كار گذشته است... اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو باز می‌گوید:‌ كل ارض كربلا و کل يوم عاشورا. يعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ‌الله؛ یعنی هرجا كه پیكر صدپارۀ تو بر زمین افتد، آن‌جا كربلاست؛ نه به اعتبارِ لفظ و استعاره، كه در حقیقت؛ و هرگاه كه علَمِ قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبارِ لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافلۀ عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین...

عمربن‌ سعد ابی‌وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام‌حسین (علیه‌السلام) به پیكار كشد... هركسی را لیله‌القدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب خواهد شد و عمرسعد را نیز ساعتی این‌چنین فراخواهد رسید. اما اكنون او می‌گریزد و دهر نیز در كمینش، كه او را به این لیله‌القدر بكشاند. عمربن‌سعد، فرزند سعدِ ابی‌وقاص است، فاتح قادسیه، و یكی از آن ده تنی كه می‌گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است. هنوز نیم‌قرن از رحلت رسول خدا نگذشته، این پسر سعد ابی‌وقاص است كه در برابر فرزند رسول‌الله(ص) و وصیّ او ایستاده است. ابن‌سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین‌بن‌علی(ع) نكشد، اما دهر هیچ‌كس را ناآزموده رها نمی‌كند؛ صبورانه در كمین می‌نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یك‌سره كند كه «انّ ربك لبالمرصاد». از گفت‌وگوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابی‌سعد و امام گذشته است خوب می‌توان دریافت كه او كیست. امام می‌فرماید: «مگر از خدای پروا نداری؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار با من كرده‌ای حال آن‌كه مرا نیك می‌شناسی و می‌دانی كه فرزند كیستم. بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.» ابن‌سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده‌اش را... تا این‌كه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد، درحالی‌كه می‌گفت: «چه می‌اندیشی؟ آیا نمی‌دانی كه به‌زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟ امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك‌زمانی بهره مجویی.» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابن‌سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه: «اگر به گندم دست نیافتم، جو كه هست!» و با این سخن به پرتگاهِ لعنتِ خدا درافتد. آیا هنوز عمرسعد را امیدِ نجاتی هست؟ تلاشِ امام برای آن‌كه عمرسعد را از ورطه‌ای كه در آن گرفتار افتاده بود، نجات بخشد، به‌جایی نرسید. در تاریخ‌ها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا، بارها با او به گفت‌وگو نشست و اگرچه از آنچه در این دیدارها گذشته است، جز همان مختصر كه ذكر شد، هیچ‌چیز نمی‌دانیم، اما سیرۀ سیاسی امام حسین(ع) از آن‌چنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبهه‌ای باقی نمی‌گذارد.

راوی:
پر روشن است كه امام حسین (علیه‌السلام) در مردابِ وجودِ عمرسعد به جست‌وجوی كدام گوهر ناب آمده است؛ شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوس‌های آزاد پیوند داشته است، هنوز نشانی از حیات باشد؛ شاید در این مدفنِ تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است، هنوز روزنه‌ای رو به آفتاب گشوده باشد. امام، آفتابِ كرامتی است كه خود را از ویرانه‌ها نیز دریغ نمی‌كند...


> کتابِ #فتح_خون / فصلِ «کربلا»
> اثرِ شهید #سیدمرتضی_آوینی
[بازنشر]


• @NaaKhaaNaa
681 viewsedited  19:28
باز کردن / نظر دهید
2021-07-21 12:48:28 #غزل‌خوانی

> چاک‌چاک

#مجتبی_احمدی


[به: مردمِ ستم‌دیدهٔ میهنم، خاصه مردمانِ رنج‌کشیدهٔ خوزستان و سیستان و بلوچستان، و برای ایرانِ عزیزمان که تا همیشه دوستش داریم]


باز شعرم سیاه پوشیده، کاش رنگ و لعاب بفرستند

داغِ این کهنه‌زخم پیرش کرد، باز باید خضاب بفرستند

داشتم می‌نوشتم از «امّید»؛ داشتم… ناگهان زمین لرزید

زیرِ آوار مانده‌ام، باید، که سگِ زنده‌یاب بفرستند

من همین خاکِ پاکِ ویرانم، خطهٔ چاک‌چاکِ ایرانم

خشک‌سال است در تن و جانم، تشنه‌ام، کاش آب بفرستند

آن طرف؛ سیستان، بلوچستان، این طرف؛ زخم‌های خوزستان

باز بدخواب می‌شود تهران…! کاشکی قرصِ خواب بفرستند

باری، از فرطِ نعمت افسردیم، شاد خوردیم و از خوشی مُردیم

بارالها، بگو ملائکه‌ات، مدتی هم عذاب بفرستند!

هم زمین خشک و هم هوا دلگیر؛ باز ماییم و شب، سکوت، کویر

با دلِ ما ببار ای باران! تا مگر آفتاب بفرستند



ظلم سرگرمِ کار و بارش بود، از قضا جهل هم کنارش بود

ثبت شد عکسِ یادگاری‌شان، منتظر باش قاب بفرستند

(۲۹ تیرماه ۱۴۰۰)


#شعر #شعر_معاصر
#غزل #غزل_معاصر


• @NaaKhaaNaa
1.2K viewsedited  09:48
باز کردن / نظر دهید