Get Mystery Box with random crypto!

روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود | نقد و پند

روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود...

پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:

از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت...

سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد وگفت
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟

تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...

پروردگارا
کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند
خودت به اندازه ی سخاوتت
بر من و دوستانم عطا
کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم....

آرزوهايتان را به دستان خدا بسپاريد

@NaghdOpand