هر برگی که زده شد پر از بغض بود! روزهای خوبی که انگار لای ور | نقد و پند
هر برگی که زده شد پر از بغض بود! روزهای خوبی که انگار لای ورقهای همین کتابها جا گذاشته شد. ما نسلی بودیم ناکام، که فقط خوب کودکی کردیم و آنقدر دنیای آدم بزرگای اون موقع قشنگ بود که ما تلاش میکردیم، زود بزرگ شویم! حیف که نمیدانستیم بزرگ شدنمان به قیمت تمام شدن تمام روزها، ساعتها و لحظههای خوشیست! نمیدانستیم که بزرگ شدنمان مساوی میشود با دویدن و نرسیدن! کاش خودمان هم همراه تمام لحظات خوب آن زمان لای همین ورقهای کتاب میماندیم، کاش هرگز بزرگ نمیشدیم، دنیای آدم بزرگهای زمان ما اصلا زیبا نیست! ترسناک است همهمان خسته از نشدنها، دویدنها و نرسیدنها! خسته از ناکامیها، رنجها، غمها، کاش خدا یقهمان را بگیرد و پرتمان کند به آن روزها، و زمان همان جا متوقف شود!