داشتم سرما میخوردم و علائمش را به وضوح میدیدم. بیش از یک سال | •| #نرگس_صرافیان_طوفان |•
داشتم سرما میخوردم و علائمش را به وضوح میدیدم. بیش از یک سال بود که با دارو و انواع تقویتی مقابل سرماخوردگی ایستاده بودم و پیشگیری کردهبودم اما کافی بود، حس کردم دیگر بدنم نیاز به یک سرماخوردگی دارد، من نباید بیش از این مقابله میکردم. اینبار هیچ دمنوش و دارویی نخوردم و اجازه دادم سرماخوردگی کار خودش را بکند و دورهاش بدون مقابله و دخالت من تمام شود. مشکل و اندوه هم همین است. جهان انسان گاهی و پس از دفاع و جنگیدن بسیار، نیاز دارد به یک فروپاشی، به یک باختن، به یک پذیرفتن و تسلیم شدن... گاهی نباید مقابله کرد، باید دستها را به نشانهی پذیرش و تسلیم بالا گرفت و اجازه داد روزگار و مشکلات و رنجها کار خودشان را بکنند و آسیبشان را برسانند و برگردند و آنوقت باید ذره ذره ایستاد و بهبود پیدا کرد. یکنواختی، سم مهلکیست؛ گاهی پس از ایستادگیهای بسیار، نیاز است کمی زمین بخوری، قدری همانجا بنشینی، نفسی تازه کنی و دوباره بلند شوی. گاهی باید اجازه داد اندوه وارد شود، بماند، گریه کند، خسته که شد خودش راهش را بگیرد و برگردد. باید سرزنده و در جریان بود و تمام حالات و احساسات و احتمالات را تا حد ممکن تجربه کرد.