Get Mystery Box with random crypto!

Aasoo - آسو

آدرس کانال: @nashraasoo
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 27.15K
توضیحات از کانال

@Nashraasoo
فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیق‌تر به مباحث امروز
تماس با ما:‌ 📩
editor@aasoo.org
🔻🔻🔻
آدرس سایت:
aasoo.org
اینستاگرام:
instagram.com/NashrAasoo
فیس‌بوک:
fb.com/NashrAasoo
توییتر:
twitter.com/NashrAasoo

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 58

2022-08-21 19:39:02
هیس... برو!
مانا نیستانی

@NashrAasoo
7.5K viewsedited  16:39
باز کردن / نظر دهید
2022-07-31 19:34:00 قمرالملوک وزیری، بانوی اول موسیقی ایرانی

«روی پاهام بند نبودم، انگار پَر درآورده بودم. نمی‌رقصیدم اما چون خیلی شنگول و خوش بودم. یه‌جوری راه می‌رفتم که فقط مخصوص اون شب بود. اما ننه، یه‌دفعه ورق برگشت. دم ماشین بودم اما همین‌که راننده در رو وا کرد سوار شم، چند تا مأمور گردن‌گلفت اومدن سراغم و من رو بردن نظمیه. انگار خواب می‌دیدم. همه‌ی خوشی‌هام یه طرف، این نظمیه‌ی وامونده یه طرف! تو دلم گفتم زن نترس، گیرم اعدامت کردن، مهم نیس. چون بالاخره کار خودت رو کردی. کم‌کم آروم شدم. در این وقت یه افسر خوشگل و جوون اومد تو و پشت میز نشست. آدم فهمیده و پدرومادرداری بود. یه خرده سین‌جیم کرد و من جوابش رو دادم. بعدش شروع کرد راجع به موسیقی حرف‌زدن و گفت خودش هم کمی تار می‌زنه. خوشحال شدم و گفتم حالا می‌خوای منو زندونی کنی. گفت نه، فقط یک‌کمی نگهتون می‌داریم و بعدش میری خونه، فقط باید زیر این ورقه رو امضا کنی. اونجا من باید تعهد می‌دادم که دیگه کنسرت ندم و مخصوصاً بی‌حجاب جایی نرم... .»
این روایت قمرالملوک وزیری در سال ۱۳۰۳ در زمان احمدشاه قاجار است که او برای اولین بار در سالن گراندهتل تهران کنسرت داد.

وقتی خبر برگزاری اولین کنسرت او منتشر شد، دیگر خیابان لاله‌زار که قلب فرهنگی تهران بود، جای سوزن‌انداختن نداشت. در سالن گراندهتل ششصد نفر بلیت و صندلی داشتند و تعداد زیادی نیز سرپا در گوشه‌های سالن منتظر هنرنمایی قمر بودند. پیش‌ازاین، روزنامه‌ی شفق سرخ در ۱۴ بهمن ۱۳۰۲ مقاله‌ای چاپ کرده بود که در آن قمر به متن یک آگهی اعتراض کرده که علی‌نقی وزیری برای مدرسه موسیقی منتشر کرده بود. در آن آگهی آمده بود که در مدرسه موسیقی، زن‌های مسلمان پذیرفته نمی‌شوند.قمر خطاب به علی دشتی، سیاست‌مدار و مدیر شفق، نوشت: «اگر موسیقی حرام است و در شریعت مقدس اسلام این عمل حرمت دارد، چه مردهای مسلمان و چه زن‌های مسلمه بایستی از این عمل پرهیز نمایند. چه دلیل دارد که مردها مجازند که این صنعت را بیاموزند و زن‌ها از آموختن این صنعت لطیف محروم‌اند؟» روزنامه‌ی شفق سرخ هم در پاسخ، نظر قمر را تأیید کرد اما گفت: «تعلیم موسیقی از طرف یک مرد به زن‌ها در جامعه‌ی ما چندان زیبنده نیست.»

قمر گاهی هم در برخی مجالس خصوصی آواز می‌خواند تا اینکه مدتی پیش از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ در یک مجلس خصوصی، اتفاقی زندگی‌اش را تغییر داد. در آن مجلس قمر با نوازنده‌ای که در مجلس حضور داشت، همراه شد و با سازش خواند. «ننه اصلاً برام مهم نبود اونا چی می‌گفتن. فقط به حرف‌های اون آقا گوش می‌کردم. اون آقا که گفت اسمش مرتضی‌خانه، خیلی از صدام تعریف کرد اما گفت باید تعلیم بگیرم و اون حاضره به من درس بده.» آن استاد، مرتضی نی‌داوود بود که تار می‌زد و چهار سالی از قمر بزرگ‌تر بود. او در محضر درویش‌‍‌خان، از استادان نامدار موسیقی، شاگردی کرده بود و در آن زمان برای خودش کلاسی برای آموزش موسیقی برگزار کرده بود. مرتضی نی‌داوود در آن مجلس آدرسش را به قمر داد تا اگر دوست داشت، پیش او برود و آموزش ببیند. مدتی گذشت و یک روز قمر چادر سر کرد و به آدرسی رفت که مرتضی ‌نی‌داوود در آن مجلس به او داده بود. وقتی رسید، به مرتضی ‌نی‌داوود گفت: «گفتین صدای من خیلی قشنگه اما وحشیه و باید تعلیم بگیرم.» مرتضی‌خان دوباره تستی گرفت و قمر می‌گوید: «به من گفت: این صدا یه تیکه جواهره اما تراش ‌نخورده. وقتی مرتب خوندی و تمرین کردی، می‌شه یک الماس بی‌نظیر.»

قمر، هم در رادیو برنامه داشت، هم در مجالس خصوصی و هم در تهران و شهرستان‌ها کنسرت برگزار می‌کرد. یک بار برای کنسرت به تبریز رفت و در آنجا با پیر دراویش «خاکسار» ملاقات کرد و برای همین هم تا آخر عمر می‌گفت که درویش «خاکساری است». زبیده جهانگیری می‌گوید: «او عاشق اُم کلثوم بود و آرزوی بزرگش رفتن به مصر. چون از شدت علاقه‌ی من به آن نابغه اطلاع داشت، وعده می‌داد مرا با خود به مصر خواهد برد.» قمر و ام کلثوم، خواننده‌ی مصری، تقریباً هم‌زمان خوانندگی را شروع کرده بودند اما قمر خیلی زود، بعد از دو بار سکته‌ی قلبی و سکته‌ی مغزی، از رادیو بازنشسته شد. غلام‌حسین بنان، خواننده‌ی معروف، در ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌ی کیهان در سالگرد درگذشت قمر در ۱۴ مرداد ۱۳۵۴ قمر را ام کلثوم ایران دانست و گفت: «سمبل همه خواننده‌های زن بود. در آواز ایران وزنه بود. شاید قرن‌ها طول خواهد کشید تا مادر گیتی مانندش را بزاید. اهمیت صدایش به نظر من در ایران به‌اندازه‌ی صدای ام کلثوم در مصر است.»

@NashrAasoo
2.1K views16:34
باز کردن / نظر دهید
2022-07-31 19:32:22
«قمر به‌عنوان اولین زن خواننده وقتی بی‌حجاب روی صحنه رفت، خشم متشرعان را برانگیخت و پس از خروج از سالن گراندهتل به نظمیه برده شد تا تعهد بدهد که دیگر بی‌حجاب جایی نرود و کنسرت ندهد. مجله‌ی خواندنی‌ها در گزارشی در فروردین ۱۳۳۴، وقتی قمر دیگر نمی‌توانست بخواند، دراین‌باره نوشت: در آن موقع خواننده‌ای در تهران نبود و قمر چشم‌وچراغ مردم بود. شبی که می‌خواست با سرِ باز جلو مردم بخواند، عده‌ای قصد کشتن او را داشتند. تهران، تهران امروز نبود. خاموشی وهم‌آور تعصب بر همه سایه انداخته بود. زن‌ها با چادر سیاه و پیچه {نقاب و روبنده} بیرون می‌آمدند. قمر اولین خواننده‌ی ایرانی بود که حجاب زنان را از چهره گرفت.»

asoo.org/fa/articles/3972
@NashrAasoo
1.5K views16:32
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 10:23:05 روزی روزگاری در نیویورک: مردانی که مدافع حقوق زنان شدند

گرچه کروگر این کتاب را با تمرکز بر «اتحادیه‌ی مردان مدافع حق رأی زنان در نیویورک» نوشته، اما از این گروه فراتر رفته و نگاهی هم به گروه‌های ریزودرشت مردان مدافع حق رأی زنان در سراسر آمریکا داشته است. تحقیقات او نشان می‌دهد که این مردان چطور در آخرین دهه‌ی مبارزات حق رأی، با یکدیگر ارتباط جدی‌تری برقرار کرده و چطور حتی بر رویه‌ی وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، در مواجهه با مبارزات زنان تأثیرگذار بودند. ویژگی مهم این گروه‌های مردان این بود که هرچند مستقل کار می‌کردند، اما شیوه‌های مبارزه و حمایت را از زنان مبارزی فرا می‌گرفتند که سال‌ها در این راه خاک خورده و هزینه داده بودند. این مردان برخلاف رویه‌ی رایج در بسیاری جنبش‌های اجتماعی، نیامده بودند تا «رهبریِ» مبارزه را در دست بگیرند و خط‌مشی تعیین کنند بلکه هوشیارانه متوجه و مراقب بودند که کار اصلی را زنان انجام می‌دهند و آنها همراه و حامی‌اند و بس.

۶ مه ۱۹۱۱ روزی است که در آن اتفاق تازه‌ای رخ داد. از خیابان ۵۷ نیویورک، صف طویلی از مردان ــ رسانه‌های وقت، شمار جمعیت را بیش از سه‌هزار و پانصد نفر تخمین زدند ــ شروع به راهپیمایی و تظاهرات کردند و به خیابان پنجم رسیدند. مردانی که به فراخوان «اتحادیه‌ی‌ مردان مدافع حق رأی زنان در نیویورک» دراین تجمع شرکت کرده بودند. مردانی که پزشک، وکیل، آرایشگر، آشپز، هنرمند، نویسنده، راننده‌ی تاکسی، کارمند، سیاست‌مدار، اقتصاددان، کشیش، خاخام، کنشگر مدنی، معلم و… بودند. در دو طرف خیابان، مردان زن‌ستیزِ دیگری ایستاده بودند و با فریاد این مردان را مسخره می‌کردند: «بپا دامن‌ات از پایت نیفتد!» و «اگر این‌جا رژه نروی، شام جلویت نمی‌گذارند‌!» و...

رسانه‌ها فردای آن روز نوشتند که در تمام مسیر راهپیمایی که نزدیک به چهار کیلومتر بود، مردان تجمع‌کننده تمسخر و تحقیر شدند، به صورت‌هایشان تف شد، گاهی چیزی به سمت‌شان پرتاب شد و… اما هیچ‌کدام دست از راهپیمایی برنداشتند و تمام مسیر را طی کردند. رسانه‌ها به تحقیر به این مردان لقب «Suffragents» داده بودند (در برابر واژه‌ی suffragette که به معنی زن مدافع حق رأی است). اما این مردان نه‌تنها تن به جنسیت‌زدگیِ رسانه‌ها ندادند، بلکه از این لقب استقبال کردند. بروک کروگر که خود استاد روزنامه‌نگاری است، با موشکافی دقیق در آرشیوها جست‌وجو کرده و مدارک و منابع بسیاری را از دل رسانه‌های سراسر آمریکا، کانادا و بریتانیا بیرون کشیده که به گروه‌های مردان حامی حق رأی زنان اشاره کرده‌اند. او کتاب را به شیوه‌ی روایت خطیِ تاریخی نوشته است. یکی از ویژگی‌های چشمگیر کتاب انبوه دست‌نوشته‌ها، بریده‌های جراید، تصاویر کمیاب از گردهمایی این مردان و معرفی بسیاری از مردان بانفوذی است که به عضویت این لیگ‌ها درآمدند. این کتاب گنجینه‌ای باارزش از اسناد و مدارک بخشی از تاریخ مبارزات حق رأی زنان آمریکا است که پیش‌ازاین مغفول بود.

@NashrAasoo
2.4K views07:23
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 10:20:17
«کتاب مردان مدافع حق رأی زنان: چطور زنان از مردان برای دستیابی به حق رأی بهره بردند، نوشته‌ی بروک کروگر، مدرس روزنامه‌نگاری در دانشگاه نیویورک، به بررسی نقش و تأثیر مردان آمریکا در آخرین سال‌های مبارزه‌ی طولانی زنان برای کسب حق رأی پرداخته است.»

aasoo.org/fa/articles/3971
@NashrAasoo
1.8K views07:20
باز کردن / نظر دهید
2022-07-29 18:26:05 دین به خودی خود چیزی نیست

مسلماً بعضی چیزها به خودیِ خود چیزی هستند. قطعه‌ای چوب که از وسط خالی شده و اگر بخواهیم می‌توانیم از خلال آن دود تنباکوی در حال سوختن را استنشاق کنیم، اغلب اوقات به خودیِ خود چیزی است که می‌توان آن را پیپ نامید.

ساختمان بزرگی که مردم در آن ملاقات می‌کنند، می‌تواند چیزی از چند نوع مختلف باشد: اگر در آن مردم آموزش می‌بینند، مدرسه، دانشکده یا دانشگاه است؛ اگر مردم در آن با هم آواز می‌خوانند، ممکن است سالن کنسرت یا کلیسا باشد؛ اگر بیماران در آن هستند، این چیز ممکن است بیمارستان باشد. اما هر یک از این چیز‌ها ممکن است در عین حال به خودیِ خود چیزی نباشند. دانشگاه تنها چیزی نیست (ساختمان) که از آجر و سیمان ساخته شده (و بتون و آهن و شیشه). همه‌‌ی چیزها مادی نیستند، و بنابراین دانشگاه ممکن است چیزی از این دست در نظر گرفته شود، چیزی فراتر از ویژگی‌های فیزیکی و مادی ساختمانش: بنابراین، دانشگاه اجتماع نیز هست، مجموعه‌ای (عمدتاً موقتی) از پژوهندگان و ایده‌های آنان که ماهیتی مجرد و اندیشه‌وار دارد.

اجازه دهید در ردیابی این اندیشه کمی به عقب‌تر رویم: در قرن نوزدهم فیلسوف و مورخ نامدار، کارل مارکس، کتاب پرنفوذ سرمایه را نوشت که البته نظریه‌ی بسیار مهم او درباره‌ی اقتصاد سیاسی بخش عمده‌اش در همین کتاب است. هرچند مارکس حرف‌های زیادی درباره‌ی ایده‌ی «سرمایه» (و البته همراه با آن درباره‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه) داشت، در عین حال این نظر مختصر را درباره‌ی آن بیان کرده است: «سرمایه به خودیِ خود چیزی نیست، بلکه رابطه‌ای اجتماعی میان افراد است» (مارکس، ۱۸۸۷، فصل ۳۳، ص ۵۳۳).
فکر کردن به سرمایه به‌عنوان چیزی به خودیِ خود، به نظر ساده و سرراست می‌آید، بر حسب ثروتی که جمع می‌شود و سرمایه‌داران و کارآفرینان از آن استفاده می‌کنند. این سرمایه ممکن است از پول تشکیل شده باشد (که در جای دیگری استدلال کرده‌ام که به خودیِ خود چیزی نیست) یا از املاک یا زمین، یا از دیگر اشیای مادی که فاخر و لوکس محسوب می‌شوند، مانند ماشین‌ها، لباس‌ها، هواپیماها و کشتی‌های خصوصی. همان‌طور که آیلین مورتون-رابینسون (۲۰۱۵) می‌گوید، ایده‌ی مالکیت زمین به‌عنوان دارایی (و بنابراین به‌عنوان سرمایه) خود رادیکال‌شده و استعماری است. این ایده‌ی «مالکیت سفیدها» در کانون نسل‌کشی‌های بریتانیایی/ استرالیایی علیه مردمان بومی قرار داشته است. (در این رابطه، زمین، آن طور که به‌عنوان دارایی یا ملک در گفتمان استعمارگران اقامت‌گزین فهمیده می‌شود، به خودیِ خود چیزی نیست).

احتمالاً می‌توانیم جهانی را تصور کنیم که در آن واژه‌ی دین و نژاد وجود و/یا معنایی ندارند، اما آن جهان، جهانی نیست که ما در آن زندگی و درباره‌ی آن صحبت می‌کنیم. آنچه می‌توانیم بکنیم این است که در شیوه‌ی سخن گفتن خود مراقب باشیم و سعی کنیم که از توصیف «دین» به‌عنوان چیزی به خودیِ خود احتراز کنیم. بنابراین، پیشنهاد من این است که به‌جای اینکه (برای نمونه) بگوییم «دین اغلب چیزی درباره‌ی قدرت است» از این جایگزین احتمالی استفاده کنیم که «(آنچه) دین (خوانده می‌شود)، اغلب درباره‌ی قدرت است». فکر می‌کنم که استفاده از گیومه در اطراف آن («دین») مرجح است، چون توجه را به این موضوع جلب می‌کند که دین ماهیتی گفتمانی دارد. دین «آنی» نیست، و «آنِ» آن، چیزی به خودیِ خود نیست.

@NashrAasoo
2.1K views15:26
باز کردن / نظر دهید
2022-07-29 18:24:31
«چه زمانی چیزی را به خودیِ خود چیزی می‌دانیم؟ کلمه‌ی دین را معمولاً با این فرض به کار می‌بریم که «به خودی خود» چیزی است. اما این «چیز» که این کلمه به آن اشاره دارد، چیست؟ آیا کاربرد این کلمه با این انتظار همراه است که چیزی (شاید واقعی و انضمامی) در دین به خودیِ خود وجود دارد؟»

aasoo.org/fa/articles/3967
@NashrAasoo
1.9K views15:24
باز کردن / نظر دهید
2022-07-29 12:11:39
تشویق به فرزندآوری در ایران‌‎
مانا نیستانی

@NashrAasoo
7.0K views09:11
باز کردن / نظر دهید
2022-07-28 18:29:46
موسی آنتر، پرتره‌‌هایی از یک کردِ بی‌خشم
مهدی شبانی
«موسی آنتر شخصیتی رنگارنگ و کمیاب داشت. صمیمی و اجتماعی بود. او با طنازی‌اش که محصول هوش سریع وی بود، حتی جدی‌ترین موضوعات را با تلفیق داستان‌ها و افسانه‌ها تعریف می‌کرد. این سبک او را قادر می‌ساخت تا ایده‌هایش را به روشن‌ترین شکل ممکن به دیگران منتقل کند… در مجموع، موسی آنتر روشنفکری بود که ترکیه به آن نیاز داشت. او روشنفکری بود که به زندگی فکری و فرهنگی ترکیه، چیزهای زیادی اضافه کرد.»

@NashrAasoo
5.0K viewsedited  15:29
باز کردن / نظر دهید
2022-07-27 20:08:09 موسی آنتر، پرتره‌‌هایی از یک کردِ بی‌خشم

موسی آنتر شعر گفت، روزنامه و مجله منتشر کرد، با فعالیت‌های سیاسی-فرهنگی‌اش شهرها را تغییر داد، «مرکز فرهنگی بین‌النهرین»،«مؤسسه‌های کردی» و «محافل فرهنگی انقلابی شرق» را بنیان نهاد و البته زمان زیادی را هم در زندان گذراند. هر از گاهی که احساس بدبینی می‌کرد، بدون از دست دادنِ شور و شوق زندگی، به روستا برمی‌گشت و باغ روستایش را آباد می‌کرد؛ بعد دوباره به سراغ شهرها، روزنامه‌ها و کتاب‌ها برمی‌گشت. آنتر عضو اقلیتی از کردها بود که از نظر سبک زندگی و موقعیت اجتماعی-اقتصادی کمی با دیگر کردها متفاوت بودند. او از طبقه‌ای بود که آن را «باجاری» (شهرنشین) می‌نامید. این گروه کسانی بودند که از دهه‌ی ۱۹۵۰ تا پایان دهه‌ی ۱۹۶۰، خواه آشکارا به‌عنوان کرد و خواه با پنهان کردن هویت کردی خود، در عرصه‌ی فرهنگی-اجتماعیِ ترکیه فعال بودند.

موسی آنتر در سال ۱۹۲۰ در روستای زیوینگ، از توابع شهر تاریخی ماردین، در جنوب شرقی ترکیه به دنیا آمد. خانواده‌اش کشاورز و دام‌پرور اما زمین‌دار و ثروتمند بودند و مادرش یکی از اولین ده‌داران زن در ترکیه بود. در نوجوانی و بعد از کشتار «درسیم» به جرم ناسزاگویی به مادرِ آتاتورک، ۴۵ روز زندانی شد. اما به نظر خودش داستان زندگی‌اش هنگامی آغاز شد که به علت سوت زدن از پلیس کتک خورد و بازجویی شد. او ماجرا را این گونه تعریف می‌کند: «در سال ۱۹۴۳ مسئول خوابگاه دانش‌آموزی دجله در استانبول بودم. روزی دو پلیس آمدند و من را به شعبه‌ی یک شهربانی بردند. تا وارد شدم، سه چهارتا پلیس و کمیسر به من حمله کردند. با مشت و لگد می‌زدند و فحش می‌دادند. دلیلش را پرسیدم. رئیس پلیس گفت: خائنِ خائن‌زاده نمی‌دونی چه کار کردی؟ گفتم: نه جناب کمیسر. گفت: مگه رادیو ندارید؟ گفتم: چرا داریم. گفت: مگه گرامافون ندارید؟ گفتم: چرا داریم. گفت: سگِ سگ‌زاده، وقتی این‌همه آهنگ‌های ترکی قشنگ هست، به چه حقی گه می‌خورید و آهنگ کردی با سوت می‌زنید؟»

در ۱۷ دسامبر ۱۹۵۹ دستگیری‌ها در سراسر کشور آغاز شد و ۵۰ روشنفکر کُرد که عمدتاً در آنکارا و استانبول زندگی می‌کردند، به اتهام «تلاش برای تجزیه‌ی ترکیه با حمایت کشورهای خارجی» دستگیر شدند. به گفته‌ی پلیس، از خانه‌ی برخی متهمان، پیش‌نویس آئین‌نامه‌ای چند صفحه‌ای با عنوان «حزب استقلال کرد» با حروف عربیِ دست‌نویس و تصاویر ملا مصطفی بارزانی کشف شد. این پرونده به علت قتل یکی از دستگیرشدگان در زندان به «پرونده‌ی ۴۹» شهرت یافت. متهمان، از جمله موسی آنتر، در دوران هشت‌ساله‌ی برگزاری دادگاه زندانی بودند. سرانجام در سال ۱۹۶۳ اکثر متهمان تبرئه و برخی به تبعید محکوم شدند.در طول دوره‌ی زندان، موسی آنتر علاوه بر نوشتن نمایش‌نامه، شعر و مقاله، فرهنگ وا‌ژگان کردی به ترکی و ترکی به کردی را هم تدوین کرد. اما این آخرین دوره‌ی زندان او نبود. در سال ۱۹۶۹ برای سومین بار و به دلیل فعالیت‌های نویسندگی و انتشاراتی‌اش به زندان افتاد که بعد از عفو عمومی در سال ۱۹۷۴ آزاد شد. او پس از کودتای نظامی ۱۹۸۰ هم چند بار بازداشت و زندانی شد و در مجموع نزدیک به ۱۲ سال از زندگی‌اش را در زندان گذراند.

لحن طنزآمیز و منحصر‌به‌فرد موسی آنتر،‌دادگاه‌ها را به رسانه‌ای برای بیان افکارش تبدیل کرد. رابطه‌اش با قضات و دادستان‌ها و زبان و لحن مخصوصش، دادگاه‌ها را به محلی برای بیان افکارش درباره‌ی زبان کردی بدل کرد. در یکی از دادگاه‌ها قاضی ‌پرسید: «چرا به کردی می‌نویسی؟» موسی جواب داد: «یهودیان، یونانی‌ها و ارمنی‌ها در استانبول روزنامه منتشر می‌کنند و روزنامه‌هایی نیز به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی منتشر می‌شوند. حالا که من به زبان کردی می‌نویسم، چه اتفاقی افتاده است؟» قاضی پاسخ داد: «آقا، آنها اقلیت هستند». موسی آنتر گفت: «اگر من به اندازه‌ی یک اقلیت حق ندارم، با چنین اکثریتی چه کنم؟ لطفاً مرا هم به‌عنوان یک اقلیت بپذیرید!» موسی آنتر یا، آنچنان که یاشار کمال او را می‌نامید، «کرد بی‌خشم»، از روشنفکران سرشناس دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بود. علاوه بر دانش و حجم خوانده‌ها و نوشته‌ها، شخصیت منحصربه‌فردش، به دوستی عمیق او با روشنفکران کرد و ترک انجامیده بود.

@NashrAasoo
5.2K views17:08
باز کردن / نظر دهید