تعطیلی گشت ارشاد؛ داستان اینقدر ساده نیست! اوایل دهه هفتا | کانال مهدی نصیری
تعطیلی گشت ارشاد؛ داستان اینقدر ساده نیست!
اوایل دهه هفتاد بود؛ دانشجو بودم و با سه نفر از دوستانم، ساعت ۱۰ شب میرفتیم خانه دانشجوییمان در امیرآباد. چند سالی بود که کرباسچی شهردار تهران، میلههای جلوی پارکها را برداشته بود و نیمه شب هم میشد که وارد پارک لاله شد. رفتیم و وقتی به حوض بزرگ پارک رسیدیم، ناگهان سربازی ما را به سوی مینیبوسی هدایت کرد که کنار حوض پارک بود. ما را بیجهت و لابد به جرم شرارت، دستگیر کردند و به کلانتری میرزای شیرازی بردند! چند ساعتی آنجا بودیم و ساعت ۲ نیمه شب با گرفتن تعهدی آزادمان کردند.
دو سال بعد، یکی از همکلاسیهای دبیرستانم را در خیابان دیدم. صحبتمان گل کرد و از کار و بار هم پرسیدیم. دوستم گفت که تازه دو سال خدمتش را در کلانتری میرزای شیرازی تمام کرده است. شنیدن این حرف، داغ دلم را تازه کرد: آن شب کذایی و نگرانیام از اینکه اگر پدرم بفهمد که دستگیر شدهام، چه باید بگویم و چطور باور میکند که بدون دلیل دستگیر شدهایم و ... .
موضوع را به دوستم گفتم. خندید و گفت: ما موظف بودیم هر شب یک اتوبوس اراذل و اوباش را جمع کنیم و ببریم کلانتری! نمیشد که تا صبح در پارک بگردیم؛ هر شب میرفتیم و هر که را گیر میآوردیم، میگرفتیم تا زودتر کارمان تمام شود و بتوانیم استراحت کنیم. از آنطرف هم مسئولان کلانتری میدانستند که همه این کارها فرمالیته است و تهش یک تعهد است؛ مگر افرادی که خیلی تابلو بودند یا مست بودند و ....
در واقع همه میدانستند که کل ماجرا یک رفع تکلیف است و یک بیلانسازی احمقانه! این وسط اما چقدر آدمهایی که بیجهت چند ساعت گرفتار میشدند، چقدر جوانهایی که دچار استرس میشدند و چقدر بدبینی که نسبت به پلیس و قانون شکل میگرفت. اما گویا هیچکس به این چیزها فکر نمیکرد. به نظرم داستان گشت ارشاد هم چیزی در همین مایهها بود: تکلیفهای نادرست، افرادی که دنبال رفع تکلیف بودند، کسانی که فقط دنبال بیلان سازی بودند، گرفتارانی که معلوم نبود چرا گرفتار شدند و... . نمونه معروفش مهسا امینی.
حالا نزدیک سی سال از آن سالها گذشته است؛ خاطره آن شب هنوز همراه من است و وقتی میخوانم که دادستان کل کشور درباره تعطیلی «گشت ارشاد» گفته که همانها که راهش انداختند، تعطیلش کردند، یادم میافتد که چقدر از این کارهای ناپسند در اینسالها شده که هزارها هزار ضربه به مردم زده و بعد تعطیل شده؛ و نه کسی آنها را گردن گرفته و نه کسی دربارهاش کسی را بازخواست کرده است. ما، گرفتاران آن شب خوششانس بودیم که فقط چند ساعت گرفتار بودیم اما آزار و تحقیری که دیدیم یادمان نرفته است، چه برسد به آنها که روزها گرفتار شدند و متهم به هنجارشکنی شدند و خانوادههایشان درگیر شدند و... .
همه اینها را نوشتم که بگویم موضوع به همین راحتی تمام نمیشود؛ کاش یکی پیگیری میکرد که چه کسانی چیزهایی مثل گشت ارشاد را راه انداختند و چقدر این کارشان به همه چیز، از دین گرفته تا روان مردم، ضربه زد و حالا چراغ خاموش آن را تعطیل کردهاند.