Get Mystery Box with random crypto!

محمدعلی رحیم قمیشی با همۀ خونسردی که همیشه داشت، حسابی خشمگ | کانال مهدی نصیری

محمدعلی

رحیم قمیشی

با همۀ خونسردی که همیشه داشت، حسابی خشمگین شده بود.
به‌هم ریخته بود. داشت دیوانه می‌شد. شماره مرا گرفته بود درددلش را به من بگوید. اشک‌هایش را آرام پیش من بریزد.

دوست آزاده‌ام محمدعلی. ی. که تا همین چندی پیش به‌خاطر ایمانش به کلیات نظام گاه جر و بحث‌مان می‌شد، حالا متوجه شده بود دیگر جایی برای دفاعش نمانده. نه اینکه محمدعلی شیفتۀ نظام باشد، معتقد بود نباید نقدهایمان به تضعیف نظام بینجامد...
اما حالا تغییر کرده بود!
سر و کارش به روبروی زندان اوین افتاده بود!
و ملت بی پناه را دیده بود آنجا. در حال التماس به یک سرباز که برود برایشان یک خبر بیاورد؛ آیا فرزندشان آنجا هست!؟

می‌گفت صدها خانواده مستأصل در سرما آنجا بوده‌اند، پشت میله‌ها و فنس‌هایی که به تازگی کشیده بودند. هر کدام اسم فرزند مفقودشان را روی تکه کاغذی نوشته و التماس می‌کردند سرباز برود داخل و بیاید و بگوید؛
" آی خبر خوش! فرزندتان در سلول‌های اوین است!!!
و خانواده خوشحال شوند که پس از چندین روز یا هفته بفهمند مفقودشان زندان رسمی است. و نمرده، و‌کشته نشده،
می‌گفت آخر این چه وضعی است.
چرا می‌خواهند خانواده‌ها را شکنجه کنند؟!
و بعد خاطره دستگیری قبل از انقلابش را برایم تعریف کرد.

بعد از یک تظاهرات که بانک‌هایی هم خرد و خمیر شده بودند، شش نفر بودند که دستگیر می‌شوند، یک شب را با کتک خوردن می‌گذرانند، اما فردایش ضمن خبر دادن به خانواده‌هایشان به آنها می‌گویند شما می‌توانید وکیل انتخاب کنید تا در دادگاه از شما دفاع کند.
می‌گفت من و دوستم به‌خاطر وضع مالی بدمان وکیل نگرفتیم، گفتیم خودمان از خودمان دفاع می‌کنیم، اما چهار نفر دیگر وکیل گرفتند.

می‌گفت یک هفته بعد ما دو نفر ملاقاتی داشتیم. با تعجب رفتیم، پیرمردی عینکی با عصا آمده بود ملاقات ما، که اصلا او را نمی‌شناختیم!
او وکیل ما بود. گفتیم ما پول وکیل نداریم بدهیم که گفت نگران نباشید، حکومت هزینه وکالت آنها را می‌پردازد.
محمدعلی هنوز نمی‌دانست وکیل تسخیری چیست.
حکومت شاه برایشان وکیلی تعیین کرده بود تا از آنها برابر همان حکومت دفاع کند.

محمدعلی با آه می‌گفت در روز دادگاه، همان وکیل دولتی چنان از ما دفاع کرد که ما تنها به یک سال زندان محکوم شدیم، آن هم تمام نشده آزاد شدیم.
محمدعلی عصبانی بود، خیلی هم عصبانی بود. می‌پرسید رحیم! آخر ما با آن نظام به خاطر ظلمش جنگیدیم، ما خواستیم مردم مزه عدالت را بچشند.
می‌پرسید حالا این عدالت است؟
چرا به خانواده‌ها خبر نمی‌دهند فرزندشان کجا بازداشت است.
چرا باید در یخبندان ببایند درب اوین التماس کنند، شاید کسی پاسخ‌شان را بدهد و دست خالی برگردند.
چرا حق ندارند هر وکیلی بخواهند بگیرند،
چرا شرکت در یک تظاهرات می‌شود محاربه با خدا...
چرا جوان‌ها با یک اعتراض متهم می‌شوند به ضدیت با خدا.
چرا روی نظام قبل را سفید می‌کنیم!؟

چه باید به محمدعلی دردکشیده می‌گفتم.
چه باید به نظامی بگویم که همه همراهانش را به آسانی از دست می‌دهد.
نظامی که بسیاری از زندانیان قبل از انقلابش، خیلی از آزاده‌ها، جانبازان و خانواده شهدا را از خودش رانده.
جای دفاعی برای خودش نگذاشته...
چه باید به مردم و جوان‌ها بگویم؟
بگویم صبر کنید نظام خود به خود خوب می‌شود!
بگویم همین الان خوب است فقط شما نمی‌فهمید!؟
بگویم بنشینید خانه، خدا همه چیز را درست می‌کند؟
بگویم همه ظلم‌ها استثنا هستند! خود نظام خوبست
بگویم اعتراض یعنی ضدیت با اسلام و خدا...

دیگر می‌توانم با محمدعلی بنشینم و راحت صحبت کنم.
دیگر او هم قبول کرده ما اشتباهات زیادی داشته‌ایم.
ما از همان آغاز اشتباهاتی داشته‌ایم.
و این نسل حق دارد که ما را نخواهد.
نه فکر ما را
نه عمل ما را
نه حاکمیت ما را
نه دین و آئین ما را

این نسل حق دارد
و ما شرمنده‌شان هستیم
@nasiri42