Get Mystery Box with random crypto!

پا در گریز که نهادم، در سرم بود خانه ای بسازم کوچک از برای روز | Nayj13

پا در گریز که نهادم، در سرم بود خانه ای بسازم کوچک از برای روزهای گذشته ام، نه در دهکده ای که — به قول آن شاعر دوران قدیم — پوستم اول بار خاک را آنجا لمس کرد چون یاری، نه، در جایی دگر که دوست تر دارم نگویم کجاست. نشستم میان شان، روزهایم را می گویم، که از هم می پاشند و به زور گرد هم می آیند. و به جای آنکه من در آنها خیره شوم و سر تا پاشان را وابینم، آنها به سویم روی گرداندند و وراندازم کردند. انگار که چشم در راه چیزی دگر بودند، شخصی دگر. آنگاه رفته رفته دریافتم معنای گریزم را و آن راه ها را که کس نمی پیماید مبادا وسوسه کندش خیال سایه ای، خرمنی. راه هایی که هماره خاکسترها را نگاه می دارند انگار آتشی است تازه خاموش گردیده، انگار که راه جسمی است از هم پاشیده در عطر یاسمنی مانده از عهد صغَر. گرهِ کوری هست میان من و گریزم. گمان نگنم «بازگشت» را هیچگاه خود توان درک تمام خسارت ها باشد. زندگیم را خانه ی گریز م می دانم و هجرت را خانه ی زندگیم. خواهم گفت هجرت را: تو فراخنای منی — فراخی تو.

آدونیس

#مو_سی_قی_ها
#نقل_قول_ها
@nayj13