سیاوش پسر کاووس شاه بود و یک نامادری به نام سودابه داشت. سوداب | $$ NBSA..نبسا $$
سیاوش پسر کاووس شاه بود و یک نامادری به نام سودابه داشت. سودابه عاشق سیاوش شده بود ولی سیاوش به این علاقه توجهی نداشت تا اینکه شبی سودابه قصد ِ به آغوش کشیدن فرزندخوانده را داشت اما سیاوش امتناع کرد: تو بانوی شاهی و خورشید گاه /سزد کز تو ناید بدینسان گناه.
سپس سودابه خشمگین شد و رفت نزد کاووس، شاه ِ ایران (شوهرش) و ادعا کرد سیاوش قصد تعرض به او داشته. سیاوش نیز که حیرت زده بود به پدر گفت: سیاوش بدو گفت هرگز مباد که از بهر دل سر دهم من به باد چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم سپس سیاوش گفت مرا از آتش عبور دهید، اگر گناهکار باشم، میسوزم و اگر بیگناه باشم، نجات خواهم یافت:
چو بخشایش ِ پاک ِ یزدان بُوَد دَم ِ آتش و آب یکسان بود نهایتاً سیاوش از آتش عبور داده شد و زنده و سالم ماند و بیگناهی او آشکار شد. کاووس شاه ایران نیز آن روز به مردم ایران سور داد احتمالاً یکی از دلایل جشن گرفتن چهارشنبه سوری این داستان زیباست