حقباتولستویاستکهگفته؛ « تمام خانوادههای خوشبخت، خوشبختی شان مثل هم است، اما هر خانواده بدبختی، بدبختیاش رنگ و بوی مخصوص به خود را دارد.»
اگر از سالها قبل به فکر چگونه زیستن در سن کمال باشیم، خواهیم فهمید پایان زندگی سادهتر از آن است که هنرمندان در رویای خود آنرا دنبال میکنند.
بیعلتنیستکه هنرمندان فکرمیکنند در جهانی به مراتب بزرگتر، زیباتر و رضایت بخشتر از جهان واقع زندگی می کنند،امادراغلبمواقعخودشاناولینقربانیفاصلهگرفتنازواقعیتهستند.
کاشرهبراندینیبیشتربهاینمسئلهفکرکنندکه،وعدهدادنخوشبختیدرآخرتبدوندستاوردملموسدرایندنیابیشترینمروجهمین هنرمندان به بنبست رسیده هستند.
با این تفاوت که زندگی عوام در دنیای جهل مقدس، شبیه «مرده متحرک» است و خواص با همان وعدههای اتوپیایی آنان را از «مرگ خوداختیاری» باز میدارند.
سراب خوش خط و خال به مراتب رقتبارتر از واقعیت تلخ است.
یک نگاه به عاقبت روشنفکران آخوندزاده در قرن گذشته ایران بیاندازید
- کسروی، فروغی، هدایت، جلال و حتی شریعتی-
آیا حاصل آن همه تلاش در این یک قرن آب در هاون کوفتن برای عوام نبود؟
نه مشروطهای، نه مشروعهای، نه مصدق و نهضت آزادی و دست آخر نه حتی بنیانگذار جمهوری اسلامی، بلکه همان تفکر شیخ فضلالله که سرش بر دار شبه مشروطه رفت و شد شهید مظلوم.