نسبت توسعه، روایت تاریخی، و نظریهپردازیی اجتماعی: پاسخ به پر | زیر سقف آسمان
نسبت توسعه، روایت تاریخی، و نظریهپردازیی اجتماعی: پاسخ به پرسش یک مخاطب
حسن محدثیی گیلوایی ۸ دی ۱۴۰۰
پرسش:
”سلام جناب محدثی
شما محقق و جامعهشناس هستید یا عارف مسلک و فردی دیندار و ایدیولوژیک؟ مایلم بدانم چه اندیشه و مرامی دارید؟ در ضمن پرسش من از شما این است: کسی که خود علایق ایدیولوژیکی و مسلکی دارد چهگونه میتواند بیطرفانه محقق و جامعهشناس باشد و پژوهشگرانه و عالمانه جامعه و مسایل آن را واکاوی کند، بدون آنکه تعلقات ذهنی و ایدیولوژیکی خود را در آن دخیل سازد؟
احمد طلوعی
پاسخ محدثی:
سلام! تشکر میکنم از توجه شما!
قطعاً پرسش شما ناظر به مرام و نظام اعتقادیی من در دنیای شخصی و خصوصیام نیست، بلکه پرسشتان ناظر به مطالبی است که در فضای عمومی گفته و نوشتهام و میگویم و مینویسم. از اینرو، میکوشم از این منظر به پرسش شما پاسخ بدهم.
نخست میبایست از تمایز نظریهی اجتماعی و نظریهی جامعهشناختی سخن بگویم که در مقالهای بهنحو مبسوط در بارهی آن سخن گفتهام. من میکوشم هم جامعهشناس باشم و هم نظریهپرداز اجتماعی. اینها دو مقام متمایزاند.
آنجا که کار جامعهشناسانه میکنم، میکوشم یک محقّق و دانشپژوه بیطرف و سختگیر و دقیق باشم. اما وقتی که در حوزهی نظریهپردازیی اجتماعی وارد میشوم، بحث هنجارین هم میکنم. میدانیم که امر هنجارین، مولفهی مهمی در نظریهپردازی اجتماعی است. بنابراین، این دو نوع فعالیت را باید با هم فرق بگذاریم.
در بحث از کورش و در نقد روایت تاریخیی ملیگرایانهی باستانگرا، من در مقام یک نظریهپرداز اجتماعی سخن گفتهام نه در نقش یک جامعهشناس.
همانطور که نوشتههایم نشان میدهد، سخنام بار هنجارین دارد (اگرچه ناسزا نگفتهام و توهین نکردهام، چون میدانم اسطورههایی نظیر کورش برای برخی مقدساند. از کثافت تاریخ سخن گفتهام نه افراد. این مفهوم متاثر از نگرشی خردتاریخی microstoria است).
اگر او را بتپرست میخوانم، برای این است که نشان دهم برخلاف روایت پهلوی، او مزداپرست نبوده و متن استوانهی کورش نشان میدهد که او از خدایان سخن گفته است. بقیهی موارد را نیز بر همین سیاق گفتهام (نظیر جعلی بودن منشور حقوق بشر). از این طریق، میتوانم نشان دهم که برساخت روایت باستانگرایانه از تاریخ ایران مسالهدار و غیرقابل دفاع و بیاعتبار است. برای بیاعتبارسازیی این روایت است که سراغ مهمترین شخصیت اسطورهای شدهی این روایت یعنی کورش رفتهام.
تکیه بر این موارد درست و معتبر، آن روایت ملیگرایانهی باستانگرا را بیاعتبار میسازد. بیاعتبارسازیی روایت تاریخیی ملیگرایانهی باستانگرا، به من اجازه میدهد که بهتدریج روایت مرجّح خود را مطرح سازم.
میدانید که بحث در باب توسعهی کشور خواهی نخواهی سویهای هنجارین هم دارد. نظریههای توسعه از جهاتی واجد جهتگیریهای هنجارین هستند. لاجرم، بخشی از بحثهایم در بارهی توسعه به ناگزیر هنجارین خواهد بود. در اینجا ترجیحات و ارزشهای نظریهپرداز اجتماعی خواهی نخواهی دخیل میشوند.
اما بحث از تاریخ چه ربطی به توسعه دارد؟ از نظر من نمیتوان بر مسالهی توسعه در ایران تمرکز نمود اما دیدگاه و چشماندازی در بارهی تاریخ ارایه نکرد. بهعبارت دیگر، ارایهی روایتی از تاریخ، لازمهی ارایهی چشماندازی برای توسعهی کشور است.
از این منظر است که وارد بحث از تاریخ ایران شدهام و به نقد روایتی از تاریخ ایران پرداختهام. در چنین بحثی بهناگزیر پای روایتهای تاریخی بهمیان میآید؟
اکنون این پرسش مطرح میشود که کدام روایت از تاریخ ایران میتواند به تحقق توسعهای ثمربخش کمک کند و کدام روایت تاریخی برای تحقق چنین توسعهای، مانع و مخرب است؟
اینجا است که ما میبایست روایت تاریخیی مرجّح خود را از تاریخ ایران مطرح سازیم. آیا من با ملیگرایی مخالفام؟ خیر، با ملیگراییی باستانگرا مخالفام. در این باره نیز میبایست در بحثی جداگانه توضیح دهم و از نوع بدیلی از ملیگرایی سخن بگویم.
در نوبتی دیگر توضیح خواهم داد که روایتهای تاریخی چهگونه در جهتگیریهای توسعهای دخیلاند و روایت تاریخیی مرجّحام کدام است و چرا فکر میکنم که روایتهای دینی و ملیی تاکنون برساخت شده مسالهدار هستند و چرا باید روایت جدیدی را برساخت نماییم.
اما چرا به این شیوه سراغ موضوع رفتهام؟ به اینخاطر که در درون منازعات فکری و رسانهای و همزمان با رویدادها، پیگیریی ایدههای مرجح و طرح آن، آنهم به شیوهای چالشبرانگیز، راهبرد موثری است برای شنیده شدن صدا و بسط برد سخن و مدعا و ایدهها. من بارها این شیوه را آزمودهام و توفیق در کار را تجربه کردهام. اینبار رویداد شب یلدا، بهانهی مناسبی بود.