Get Mystery Box with random crypto!

ناصر غیاثی

لوگوی کانال تلگرام nghiasi — ناصر غیاثی ن
لوگوی کانال تلگرام nghiasi — ناصر غیاثی
آدرس کانال: @nghiasi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 214
توضیحات از کانال

ادبیات - طنز

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-01 22:23:05 ناصر غیاثی, [01.07.2022 23:51]
رؤیاهای کافکایی
خواب دیدم شبی برفی است. در قلۀ کوهستانی تک‌‏افتاده ایستاده‌‏ام کنار کافکا در دهانۀ تونل تاریکی که قدمتش برمی‌‏گردد به هبوط انسان و بر لبۀ پرتگاهی که صدای سهمناک ِ کوبش ِ امواج ِ اقیانوسی طوفانی بر صخره‏‌های زیر پایمان در آن می‏‌پیچد. کافکا، نگاه چرخان بین تاریکی ِ تونل و تاریکی ِ پرتگاه، پرسید: «تازه چه خبر آقای غیاثی؟» فهیمدم الان حال استاد خوش نیست چون همیشه وقتی سرکیف باشد غیاث صدایم می‌‏کند. پرسیدم: «از کجا استاد؟» گفت: «چندبار بگویم، به من نگو استاد؟! معلوم است، از جهان زندگان. از جهان مردگان که خودم دارم می‌آیم.» خوف مواجه با کافکای از جهان مردگان آمده و کوهستان برفی و تاریکی توی تونل و صدای موحش اقیانوس ِ ناآرام سخت به وحشتم انداخته بود. با این وجود اما سرم را انداختم پایین و گفتم: «خبر که هست آقای دکتر.» گفت: «از این لحظه استاد و آقای دکتر ممنوع. فقط می‌‏گویی فرانتس!» گفتم: «چشم. دیگر استاد و آقای دکتر نمی‌‏گویم اما جسارتم را ببخشید. محال است شما را با اسم کوچک‏‌تان صدا کنم. محال است. با همۀ اراداتی که به شما دارم، استدعا دارم این یکی را هرگز از من نخواهید.» لابد کافکای بسیار مؤدب خوشش آمده بود که گفت: «بالاخره می‌‏گویی خبر تازه‌‏ات چی هست غیاث؟» این تغییر حال ِ سریع کافکا متعجبم نکرد چون می‌‏دانستم این یکی از ویژگی‌‏های شخصیتی استاد است. گفتم: «خجالت می‌کشم بگویم.» گفت: «خجالت نکش! بگو غیاث! بگو! حتماً باز یک جیز تازه در مورد من کشف کرده‏‌اند، نه؟» گفتم: «بله. گویا در آخرین پژوهش‌های انجام یافته، با عرض معذرت البته، هم تاریخ و مکان دقیق ختنه شدن‌تان را درآورده‌اند هم اسم ختنه‌گر را.» کافکا با کف دست زد روی پیشانی‏‌اش. گفت: «خدای من!؟! بیداد از دست این به اصطلاح کافکاپژوهان و کافکاشناسان.» بعد کلافه ادامه داد: «به چه دردشان می‌خورد آخر دانستن این‌جور چیزها؟» گفتم: «به درد که می‌خورد.» گفت: «بله به درد می‌‏خورد. یک عده به اصطلاح کافکاشناس راه می‌‏افتند و بر اساس این مثلاً آخرین یافته، تأویل‌های کاملا تازه‌ای از شخصیت و نوشته‏‌هایم ارایه می‌دهند و شپت سر ِ هم مقاله و کتاب صادر می‌کنند. بله؟» گفتم: «بله. دقیقا!» کافکا شانه بالا انداخت و پوزخند زد. بعد یقۀ پالتویش را زد بالا. شاپوی سیاهش را تا نزدیک ابروها کشید پایین. دست‌ها را برد توی جیب پالتو. همانظور که قدم به تاریکی تونل می‌‏گذاشت، گفت: «تو هم دیگر برگردد به همان جهان کافکایی‌‏تان غیاث. تا شاید رؤیایی دیگر، آدیو!» و توی تاریکی تونل ناپدید شد.

از کتاب ِ در دست نگارش #کافکانامه

#کافکا
134 viewsناصر غیاثی, 19:23
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 11:00:20 داستانک «کک» اثر کورت توخولوسکی، طنزنویس آلمانی
ترجمۀ ناصر غیاثی

تنها کارمند دفتر پستی در جنوب فرانسه یک پیردختر بود که عادت‌ زشتی داشت: نامه‌های مردم را باز می‌کرد و می‌خواند. همه این را می‌دانستند اما از آنجایی که سریدار و پست و تلفن معمولاً توی فرانسه نهادهای مقدسی هستند که نمی‌شود سر به سرشان گذاشت و نباید هم سر به سرشان گذاشت، پس کسی هم کاری به کارشان نداشت. پیردختر همچنان نامه‌ها را می‌خواند و با فضولی‌‌هایش باعث دردسر مردم می‌شد.
همان نزدیکی‌‏ها اما یک گراف ِ باهوش هم زندگی می‏‌کرد، توی یک قصر خوشگل. خُب گراف‌ها هم گاهی باهوش‌اند، توی فرانسه. خلاصه جناب گراف یک روز آستین بالا می‌‏زند و می‌‏گوید یک مأمور دادگستری بیاید قصر و در حضور او به دوستش می‏‌نویسد: «دوست عزیز! چون می‌دانم دوشیزه امیلی دوپو از فضولی دارد می‌‏ترکد و مرتب نامه‌های ما را باز می‌کند و می‌خواند، برای این‌که حالش را بگیرم، در جوف این نامه یک کک زنده می‏‌گذارم.»
در حضور مأمور دادگستری نامه را می‏‌بندد اما ککی نمی‌‏گذارد توش.
نامه که به دست گیرنده می‏‌رسد، یک کک زنده توش بود.
228 viewsناصر غیاثی, 08:00
باز کردن / نظر دهید
2022-04-01 01:15:16 Channel photo updated
22:15
باز کردن / نظر دهید
2022-04-01 01:10:28 کلاس نه را که تمام کردم، تازه دچار عشق شده بودم، آن هم چنان عشق آتشینی که دست به قلم شده و شعر می‌‏گفتم با تخلص "ظلمت". آن وقت‌‏ها تنها کار ممکن برای زود حقوق‌‏بگیر شدن رفتن به گروهبانی بود. خیالم برم داشت، بروم گروهبان بشوم تا هرچه زودتر به وصال یار برسم. اما از آنجایی که یاد گرفته بودم به وقت تردید مشورت بگیرم، رفتم پیش اخوی. گفت: «خود دانی. من نه می‌‏گویم برو. نه می‌‏گویم نرو. چرا؟ چون اگر بگویم برو، دو فردای دیگر که با درجۀ استواری بازنشسته شدی، می‌‏گویی اگر برادرم گفته بود نرو، من دیپلم می‌‏گرفتم، می‌‏رفتم دانشکدۀ افسری و الان با درجۀ سرتیپی بازنشسته شده بودم. اگر بگویم، نرو، دو فردای دیگر دختره را شوهر می‌‏دهند، بعد تو می‌‏گویی اگر برادرم گفته بود برو، من به عشق رسیده و الان خوشبخت عالم بودم.»
در این میانه اما بخت شما بلند بود که نرفتم. چرا؟ چون اگر می‌‏رفتم الان در این نخسیتین روزهای قرن تازه، دیگر کسی نبود این خاطرۀ آموزندۀ حکیمانه را برایتان تعریف کند به عشق اینکه که در این روزهای نوروزی تبسمی بر لبتان بنشاند.

بهاران خجسته!
شیمی تازه سالم شمرا موبارک
https://t.me/nghiasi
241 viewsناصر غیاثی, edited  22:10
باز کردن / نظر دهید
2022-04-01 01:09:26 از حروف (2)
م زیاده‌‏خواه‏ترین حرف از سی‌‏ودو حرف زبان فارسی‌‏ست. کافی نگاهی بیاندازید به یک فرهنگ‏ واژه. مثلاً در فرهنگ سخن نُه حرف ِ ز و ژ و س و ش و ص و ض و ط و ظ و ع در کمال فروتنی فقط به یک جلد اکتفا کرده‌اند. بقیه هم، چند تا چند تا، مهربان کنار هم جمع شده‌اند توی شش جلد اما حضرت م تقریبا کُل ِ یک جلد ِ کت و کلفت را به تصرف خودش درآورده.
م برود فروتنی را از ژ یاد بگیرد که فقط توی چهار صفحه و نیم ِ دلش واژه‌‏هایی جا داده چون ژاژخایی و ژرف‌‏اندیشی و ژرف‌‏ساخت و ژیان.
https://t.me/nghiasi
182 viewsناصر غیاثی, edited  22:09
باز کردن / نظر دهید
2022-01-03 22:02:11 می‌گویم جوراب را لنگه به لنگه پوشیده‌ای. می‌گوید می‌دانم. این اعتراض من است به نظم موجود.
https://t.me/nghiasi
298 viewsناصر غیاثی, 19:02
باز کردن / نظر دهید
2021-10-21 20:15:12 به بهانۀ چاپ دوم چنان "چنان ناکام..."
خبر آورده‏‌اند، مستقیماً به خودم گفته‌‏اند و در چند کامنت خوانده‌‏ام که برخی از ترجمۀ این اثر ناراضی بوده‏‌اند. مثلاً خواننده‌‏ای در اینستاگرام ضمن گلایه از دشوارخوان بودن ِ این کتاب، از من پرسیده بود: «شما همۀ کتاب‏‌ها را با همین سبک ترجمه می‏‌کنید؟» توضیحی را که در مجال تنگ اینستاگرام بگنجد، برای آن خوانندۀ عزیز نوشته بودم. اینجا دوباره نقل می‌‏کنم: یک) مترجم اصولاً سبک ندارد. هنرش در انتقال سبک نویسنده و کتابی‏‌ست که ترجمه می‏کند. دو) وقتی خود ِ اثر در زبان اصلی دشوارخوان هست، مترجم مجاز نیست کتاب را برای خواننده ساده کند، سهل‌‏الوصول یا سهل‌‏الهضم کند، مثلاً جمله‌های پیچ‌‏درپیچ کتاب را به جمله‏‌های کوتاه تقطیع کند یا وقتی کتاب به زبانی فاخر یا مطنطن نوشته شده، در ترجمه زبانی ساده انتخاب و به دم‌‏دست‌‏ترین واژه‌ها اکتفا کند. در این باب مقایسه کنید زبان ِ ترجمۀ «یاکوب فون گونتن» اثر روبرت والزر را با زبان ِ ترجمۀ «چنان ناکام که خالی از آرزو». از سوی دیگر کافی‏‌ست در عنوان این کتاب تأمل کنیم تا بدانیم چگونه کتابی خواهیم خواند.
من در پیوست کتاب و همینطور در گفتگو با روزنامۀ شرق (شمارۀ سوم خرداد امسال) بیشتر گفته‏‌ام.

حالا می‏خواهم به جد و از صمیم قلب از خوانندگان کتاب قدرانی و تشکر کنم که در چنین شرایط سهمناک اقتصادی هنوز و آن چنان کتاب می‏‌خوانند که مثلاً همین «چنان ناکام...» در شش ماه به چاپ دوم می‏‌رسد.
t.me/nghiasi
388 viewsناصر غیاثی, 17:15
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 20:00:27 خرین باری که رفته بودم پت شاپ نزدیک خانه‌‏ام خاک گربه بخرم، رفتار خانم فروشنده چنان زننده بود که با قهر از مغازه آمده بودم و تصمیم گرفته بودم دیگر هرگز به هیچ وجه پایم را آنجا نگذارم. این بار اما ناچار بودم. وقت خیلی خیلی تنگ بود. دندان به جگر گذاشتم و رفتم. این خانم فروشنده بسیار خوش‏‌برخورد بود. انواع خاک‌‏ها را نشانم داد و از محاسن و معایب هر کدام مفصل گفت. کیف کردم از این برخورد. موقع حساب کردن گفتم: «راستش من تصمیم داشتم دیگر نیایم اینجا. دفعۀ قبل یک خانمی اینجا بود که رفتارش خیلی زشت بود.» دیدم دارد با علاقه گوش می‌‏دهد، ادامه دادم: «اولاً جواب سلام مرا نداد. بعد که گفتم خاک گربه می‏‌خواهم، گفت بیا. رفت در این اتاق را باز کرد و گفت برو تو. رفتم. خودش همان دم ِ در ایستاد و گفت آن کیسه‌‏ها را بگذار پایین ... که من جوش آوردم. گفتم این چه طرز حرف زدن است خانم؟! مگر من پادوی شما هستم؟! خلاصه هیچی ... با قهر رفتم.» خانم فروشنده سرش را آورد پایین، گفت: «ببخشید. من بودم.» بعد سرش را بلند کرد و شرمزده گفت: «بله، یادم هست آمده بودید...» من را می‏‌گویی؟! افتادم به تته‌‏پته و گفتم: «خوب بد هم نشد. شکایت شما را به خودتان کردم.» باز هم کلی عذرخواهی کرد و گفت امیدوار است باز هم تشریف ببرم آنجا.
t.me/nghiasi
336 viewsناصر غیاثی, 17:00
باز کردن / نظر دهید
2021-09-19 08:51:25 خوش به حال پیاز که می‌تواند در تمام امور عالم دخالت کند، از سر تا ته‌اش.
#طنز #ناصر_غیاثی
352 viewsناصر غیاثی, 05:51
باز کردن / نظر دهید
2021-09-05 22:24:14 اگر اهل خاطره‌‏خوانی هستید، اگر دل‏‌تان می‌‏خواهد کتابی به دست بگیرید با متن‌‏هایی کوتاه در احوال برخی از سرامدان هنر و ادبیات ما مثلاً بخوانید که «...آل‏‌احمد...بابت تألیف "جزیرۀ خارک: دُرّ یتیم خلیج فارس" با پادرمیانی ابراهیم گلستان پول کلانی از شرکت نفت گرفته بود»، کتاب خوش‌خوان ِ «یادها و دیدارها» اثر ایرج پارسی‌‏نژاد را از دست ندهید که روایت‏‌های شیرینی از این دست کم ندارد: «روزی استاد [بدیع‌‏الزمان فروزانفر] پس از پایان درس خود دربارۀ عطاری نیشابوری، به انتخاب خود به چند دانشجوی ممتاز آثاری از عطار را پیشنهاد کرد که دربارۀ آن مطالعه و تحقیق کنند. به یکی تذکرة‏الاولیا، به دیگری منطق‌‏الطیر، به دانشجوی سوم الهی‌‏نامه. در این میان خانمی از دانشجویان که چندان از زیبایی بهره نداشت دست بالا برد که من هم هستم. استاد هر چه سعی کرد او را ندیده بگیرد نتوانست. سرانجام با اکراه با آن لحن ِ معنی‏‌دار خاص خود، گفت: «شما هم مصیبت‌‏نامه را کار کنید!»
https://t.me/nghiasi
376 viewsناصر غیاثی, edited  19:24
باز کردن / نظر دهید