2021-04-26 19:49:38
قورباغه به کانگورو گفت:
من و تو میتوانیم بپریم.
پس اگر با هم ازدواج کنیم بچهمان میتواند از روی کوهها یک فرسنگ بپرد، و ما میتوانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت:
"عزیزم" چه فکر جالبی!
من با خوشحالی با تو ازدواج میکنم اما دربارهی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت:
برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه».
اصلا من دلم نمیخواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت:
بهتر.
قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت.
آنها هیچوقت ازدواج نکردند، بچهای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
این قصه زیبا از شل سیلور اشتاین مفهوم جالبی دارد.
«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»
هر آدمی درون خود کوزهای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش میگیرد پر می شود.
این کوزه اگر روزی پر شود یاد گرفتنِ آدمی تمام میشود؛ نه که نتواند، دیگر نمیخواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار میگذارد و با تعصب از کوزه باورهایش دفاع میکند و حتی برای آن میمیرد اما آدم غیرمتعصب تا لحظه مرگ در حال پر کردن کوزه است و صدها بار محتوای آن را تغییر میدهد.
آنچه ما را ویران میکند باورهای غلط و تعصباتی است که به خودمان اجازه دگربینی و دگرگونی آنها را نمی دهیم/ دکتر سعید شهبازی
@ngo95
60 views16:49