Get Mystery Box with random crypto!

امروز دختری را دیدم درست هم سن تو، پیراهن صورتی پوشیده بود. مو | نیکی فیروزکوهی

امروز دختری را دیدم درست هم سن تو، پیراهن صورتی پوشیده بود. موهایش را بافته بود، مثل تو. وقتی می خندید روی گونه اش چال می افتاد. چشمانش درست همرنگ چشمان تو. با مادرش آمده بود، می خواست برای عروسی خواهرش لباس بخرد، پیراهن قرمز، همرنگ پیراهن تو.
آخ عزیزم! دنیا پر از شباهتهاست، پر از تفاوت ها و تناقض هاست، اما بیش از همه پر از حق و ناحق و پر از بی عدالتی هاست. تو را هرگز ندیده ام و نمی شناسمت، تنها اسمت را می دانم و سرنوشت پر ملال و غم انگیزت را. اما از آن شب شوم حالم خوب نیست. بیتابم. بی قرارم. نه خواب دارم، نه حوصله نه حواس جمع. با خودم فکر می کنم ما که غریبه ایم، مادرش چه می کند؟ پدرش چه می کند، برادرش؟ خاله اش؟ همسایه اش؟ دوستش؟ هم کلاسی اش؟ همشهری اش؟
غم انگیزترش این است، و این ترس همه ی ماست، که چند روز بعد تو هم دسته ی گلم، با تمام مظلومیتی که داشتی، با آن جوانی ات، با آن زیبایی، با آن رعنایی ات، فراموش شوی. نه اینکه کسی بخواهد فراموش کند، اما زندگی گاهی چنان سخت می گیرد، که ناخواسته فراموش می کنیم. در میان دست و پا زدن هایمان برای غرق نشدن، فراموش می کنیم که بودیم، که هستیم و از زندگی چه می خواهیم. اما اینبار، آرام بخواب دخترم! تو نه در ذهن ما و نه در قلبهای ما بلکه در تاریخ ایران ثبت شده ای، تاریخ چشمهای پر آرزوی تو را که چنان بی گناه بسته شد، فراموش نخواهد کرد، و رقص فرشته وارت در آن لباس پر شکوه را فراموش نخواهد کرد، و روزهای سیاه سیاه بعد از تو را، و تپش قلبهایی که بعد از تو به یاد تو می تپد را. زنده باد یاد و نام و خاطرت. زنده باد زن ایرانی

@nikifiroozkoohi