فصلهایی چنین غمگین روزگاری چنین تاریک مادرانی چنین پر فغان بارانهایی چنین زهر آگین
چگونه پیکری چنین پر ملال نمیمیرد ؟ چگونه پیمانههای تلخِ تلخِ رنج مرا به مرگ نمیرسانند ؟؟ چگونه باغبانی مهربان مرا به خلوتِ پاییزی باغچهاش نمیسپارد ؟ چگونه شاعری بی دریغ مرا در آخرین سطرهای شعرش دفن نمیکند درختی چنین بی برگ چشمانی چنین بی آرزو روحی چنین بی بهانه
چگونه زندگی چنین بی شرم هنوز در رگهای خسته ام، نبض میزند ؟ آه آینههای سوگوار ... آه آینههای سوگوار ....