چقدر امیدوار بودم حال این بچه خوب بشه. هر روز براش آرزوی بهبود | نیکی فیروزکوهی
چقدرامیدواربودمحالاینبچهخوببشه. هرروزبراشآرزویبهبودیمیکردم. آرزومیکردمقویوسرحالبشه. تواینروزایپرازخبرهایبددلمبهسلامتیپیروزخوشبود. هرروزچکمیکردمببینمحالشچطوره. امروزهمیکباردیگهدلمشکست. یکباردیگهدلهمهمونشکست. حالمخرابه. حالهمهمونخرابه. چندهفتهاستازخبراستیصالخانوادههایمحترمبرایخریدنانتاخودصبحبیدارم،خوابمنمیبره.چندهفتهاستازفکراینکههموطنمدرخویدرسرماتوچادرزندگیمیکنهو بچه اش تا صبح می لرزه، دلم آشوب می شه.چند هفته است از خبر مسمومیت دخترامون و نقشه ی کثیفی که برای مدرسه نرفتن دخترا کشیدن فشار خونم بالا رفته و دایم عصبی هستم. از روز اعدام محمد حسینی، از روز بسته شدن اون چشمهای معصوم، چشمهای خودم هم داره الکی دودو می زنه. غم هامون یکی دو تا نیست. دلم نمی خواد ناله کنم. نگید عوض نوشتن اینا فلان کارو بکن. اینا درد دله. دلم مثل دل خودتون خونه. رییسم اومده می گه چرا نمیای تو جلسه صبح؟ گفتم اگه می شه امروز نیام، حالم باز خوب نیست، می پرسه باز هم چیزی شده؟ چی بگم؟ بگم همش یک چیزی هست؟ که ما یک روز خوش نداریم؟ که هر دم از این باغ بری می رسد؟من عادت به نفرین ندارم، مادربزرگم می گفتن نفرین کار بدیه، ولی امروز نتونستم نفرین نکنم.یک آقایی بود که از پیروز مراقبت می کرد، اسمشون رو به خاطر نمیارم، الان ایشون چه حالی ان؟ حتما مرگ پیروز براش خیلی خیلی سخته. مرگ پیروز، مرگ محیط زیست، مرگ آدمای خوب، مرگ عدالت…. صبح زود از خونه زدم بیرون،هوای آزاد و تمیز رو کشیدم تو ریه هام و برای مردم نیک روزگار، برای هموطنان از گل بهترم آرزوی هوایی تازه برای نفس کشیدن، دلی خوش و آرامشی بی حد آرزو کردم. این تنها کاری بود که امروز از دستم بر می اومد و نوشتن چند خط درد دل.