2022-07-06 12:57:11
بهار را چه می کنم چو شد ز بر، بهار من
کناره کردم از جهان چو او شد از کنار من
خوشا و خرم آن دمی که بود یار یار من
دوزلف مشکبار او به چشم اشکبار من
غزال مشکموی من ز من خطا چه دیدهای
که همچو آهوان چین از آن خطا رمیدهای
نه دلبری که بر رخش به یاد او نظرکنم
نه محرمی که پیش او حدیث عشق سر کنم
نه بادهٔ محبتی کزو دماغ تر کنم
نه همدمی که یک دمش ز حال خود خبر کنم
نه طبع را فراغتی که تن دهم به کارها
کسی نپرسدم خبر که کیستم چکارهام
بهشت را چه می کنم بتا بهشت من تویی
بهار و باغ من تویی ریاض و کشت من تویی
بکن هر آنچه می کنی که سرنوشت من تویی
بدل نه غایبی ز من که در سرشت من تویی
چمن ز جلوهٔ رخت پر از گل و سمن شود
سمن چو بنگرد رخت به جان و دل شمن شود
خیال عشق روی تو اگر زمین بورزدا اضطراب عشق تو چو آسمان بلرزدا
ز چشم خویش میفشان ز لعل خود پیاله ده
نگار لاله چهر من میی به رنگ لاله ده
ز بهر نقل بوسهای مرا به لب حواله ده
کهواجبست نقل و می برای میگسارها
بهل کتاب را بهم که مرد درس نیستم
شرابم آشکار ده که مرد ترس نیستم...
□
قاآنی@
nimaphonix
24 viewsNima Khosravi, edited 09:57