Get Mystery Box with random crypto!

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید! دسترسی به قسمت اول h | نی نی پرارین

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من 2010 (قسمت دوهزار و ده)
join @niniperarin
این وصله ها بهش نمیچسبه...
خوشم اومد از میرزا. گفتم قربون دهنت. تو دلم گفتم. دیدم لااقل یکی پیدا شد میون این همه آدم که حال منو حالیش باشه. زودی زیر بار نره و منو نفروشه به یه پاپتی پیزوری. از اون سرونه میرزا یه میرزای دیگه شد جلو چشمم. بعد از علی خدابیامرز، دیگه کسی رو ندیده بودم اینطوری عزت بهم بذاره و پشتم دربیاد. اونم نه جلوی روم، که پشت سرم.
دیگه وانستادم، میدونستم هرچی اکرمی بگه، میرزا جلوش درمیاد. اونی که به کربلا رفتن من ارج و قرب بذاره، به خودمم میذاره.
فرز رفتم یه چای ریختم براش تو استکان بزرگ و یه تیکه نبات و زعفرون سابیده هم ریختم تو چای هم زدم، گذاشتم تو سینی و آوردم بدم دست میرزا. پشت در که رسیدم دیدم سر اکرمی رو گذاشته رو زانوش و داره میگه: از این فکرا نکن دختر! تو هرچی و هر کی هم باشی، هر طور هم که باشی، یه چیز دیگه ای واسه ی من! خیال کردی من اون روزا یادم میره؟ درسته یه وقتایی خلقم تنگ میشه و اعصابم خورد، ولی سر دوست نداشتن و دلزدگی نیس. اون دوتا چشمشون کور، تا آخر عمر بایست کلفتیت رو بکنن. اگه منو میخوان، تو رو هم بایست بخوان، وگرنه بایست جل و پلاس کنن و بنه کن برن از این خونه بیرون!
معلوم نیس خواهر یه دقیقه من رفتم و بیام چه اتفاقی افتاد و چه کار کرد با میرزا اون جادوگر که یهو حالش از این رو به اون رو شده بود و داشت پشتی اون توتولی گرفته در می اومد.
یه نگاه به سینی چای که تو دستم بود انداختم. حرصم گرفت. من ساده رو بگو که با چه عشقی رفته بودم چای نبات و زعفرون برا این مرتیکه درست کرده بودم. گفتم کوفت ماشرا کنی ایشالا تو هم مث همون توتولی گرفته. وقتی به من میرسه انگاری آرد تو دهنشه که این حرفا رو به زیر گوش منم بخونه. آخ و اوخ و چسناله هاش برای منه و قربون صدقه رفتناش برای این گیس بریده.الهی درد و بلام بخوره تو کاسه ی سر جفتتون. استکان رو ورداشتم و چای نبات رو یه نفس رفتم بالا.
در اتاق که نیمه واز بود رو هل دادم و رفتم تو. میرزا تا چشمم به من افتاد یهو قیافه اش جدی شد و گفت: همین که گفتیه کل مریم. به گمونم چاییده اکرم. ولی سینه اش هم خرابه. ننه ام اون روزا که ما حالمون اینطور میشد، پیه بز آب میکرد میمالید به سینه مون و یه کاسه نشاسته هم قاطی آب میکرد داغ و داغ میداد میخوردیم سینه مون نرم میشد. تا یه کاسه براش درست کنی، منم میرم سراغ سدطبیب برای حساب و کتاب. خودمم باهاش حرف میزنم ببینم اگه لازم بود باز فردا هم بیاد یه نگاهی بهش بندازه.
با حرص گفتم: تو زن گرفتی میرزا یا کلفت واسه ی اکرمی؟ مگه من مریض بشم این میاد لحاف خودشو بندازه رو من که حالا انتظار داری مث شب پره دورش بگردم؟ چشمش کور و دندش نرم، هم بکشه بلند شه از جاش بره درست کنه. اون سینه ی وامونده اش درد میکنه نه دست و پاش. عوض نشاسته گرت سنجد بایست بخوره که خودشو نزنه به مریضی و بندازه تو رختخواب که من و رقیه کلفتیش رو بکنیم. اون مرضش همینه که خودشو لوس کنه تا تو بیای اینجا سرش رو بذاره رو پر و پاچه ات، برات عشوه ی شتری بیاد...
اومدم از اتاق بیرون و در رو کوفتم به هم...
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...