Get Mystery Box with random crypto!

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید! دسترسی به قسمت اول h | نی نی پرارین

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من 2011 (قسمت دوهزار و یازده)
join @niniperarin
اومدم از اتاق بیرون و در رو کوفتم به هم...
چشمم به پشت سرم بود ببینم میاد یا نه. که اومد. رفتم طرف دالونی و همونطوری که میرفتم چادرم رو هم از رو بند رخت کشیدم و انداختم سرم. گفتم: من دیگه یه آن هم تو این خونه نمیمونم. نون خشک خودتو بخور و منت نامرد رو نکش. رقیه دوید جلو و به همون زبون لالی گفت که چی شده؟
میرزا صدام کرد: وایسا کل مریم...
رو کردم به رقیه و گفتم: تو هم اگه یه وجب استخون تو تنت باشه دیگه اینجا وانمیستی. میرزا من و تو رو میخواد محض کلفتی اکرمی. خودم شنفتم که بهش گفت. مث خیک شیره همین حرفا از دهنش ریخت بیرون، بعدش هم گفت اگه نمیخوان هری، از خونه من برن بیرون. منم دارم میرم. خفت بیشتر از این دیگه؟
میرزا دوید دم دالونی و دستش رو گذاشت جلوم سینه ی دیفال. گفت: چرا شلوغش میکنی کل مریم؟ استغفار کن! این حرفا چیه میزنی؟ یعنی تو دنیا دیده ای. زیارت رفته ای. مجاور بودی. زشته این حرفا از دهن یکی مث تو بیرون بیاد!
رقیه وایساده بود و بهت زده به من و میرزا نگاه میکرد. میرزا براق شد بهش که: چرا وایسادی؟ برو به کارت برس دو کلوم با زنم اختلاط کنم. مگه با تو حرف میزنم این میاد واسته پا حرفمون؟ یالا بزن به چاک.
رقیه که سرخ شده بود سری به نشونه ی تأسف تکون داد و با غیظ رفت.
گفتم: دستت رو وردار میرزا. میخوام برم. من از کار رو برگردون نیستم، البته کاری که مربوط به شوور و بچه ام باشه. نه کار کلفتی هوو. ننه ات رو که واسطه ی این وصلت بوده میفرستم مهرم رو بگیره.
خواستم از زیر دستش رد بشم، نگذاشت. دستم رو گرفت و گفت: جون همین حسینعلی وایسا یه دقیقه به حرفم گوش بده، اگه راضی نشدی، هرجا خواستی برو.
میدونی خواهر، من از اون زنهاش نیستم که به مرد جماعت رو بدم، یا خیال کنی چشمم دنبال شوور بوده و هست، اگه اینطور بودم که هزار و یکی مرد مث پشکل ریخته بود که از خداشون بود منو بگیرن. ولی من به هرکسی رضایت نمیدادم.
شاباجی زیر چشمی یه نگاه بهم انداخت، یه پک محکم به قلیونش زد و همونطور که دود از تو دهنش پخش هوا میشد گفت: بله خواهر. میدونم. برام تعریف کردی. از اون وقتی هم که اینجا نمک گیر هم شدیم من همچین چیزی ازت ندیدم!
گفتم: آره خلاصه. دیدم میرزا داره الا و للا میکنه و جون حسینعلی رو قسم داد، گفتم بزار بشنفم ببینم چی داره میگه، بعدش برم. هرچی باشه اکرمی رو ول کرده بود و دویده بود دنبال کـون من، روا نبود بخوام حرفش رو نشنفته بزارم برم. سر همین بهش گفتم جلدی حرفت رو بگو که دیگه یه دقیقه موندن تو این خونه کفاره داره. خیال میکردم شوور کردم، نگو آقا به بهونه ی زن گرفتن منو آورده اینجا برای کلفتی هوو.
میرزا گفت...
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...