Get Mystery Box with random crypto!

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید! دسترسی به قسمت اول h | نی نی پرارین

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من 2012 (قسمت دوهزار و دوازده)
join @niniperarin
میرزا گفت: کل مریم، خدا سر شاهده دیگه از تو انتظار این حرفا رو نداشتم!
گفتم: مگه من چمه که از من انتظار نداری؟ اون زنیکه با اون چشای کورش خجالتو خورده و آبرو رو قی کرده اونوقت از اون انتظار داری و از من نداری؟ هر یامفتی خواست پشت سر من گفت، تو هم انگار نه انگار. پشت سر ننه ات هم گفته و میگه، برو از اون رقیه ی بی زبون بپرس. همین صبی ننه ات اومده بود اینجا بالا و پایین اکرمی رو با هم بدوزه، دید خودشو زده به مریضی گذاشت رفت، گفت یه وقت دیگه میام که سر حال باشه که حسابی حسابش رو بذارم کف دستش. اونم این زنک رو شناخته و تو هنوز نشناختی. اونوقت انتظار داری من کلفتی اون بی چشم و رو را بکنم؟ مگه مسلمونی از دست رفته؟ جدت به کمرش بزنه.
میرزا یه نفس عمیق کشید، پاکت سیگار و کبریتش رو از تو ساق جورابش کشید بیرون روشن کرد و گفت: کل مریم، از تو که دنیا دیده و زیارت رفته ای دیگه انتظار ندارم که چشمت رو ببندی و ملتفت کاری که من کردم نباشی. تو زرنگی، از هر انگشتت یه هنر میریزه، عاقلی، بایست حالیت باشه که من رو چه حساب این حرفا رو به اکرمی زدم. تو از اونای دیگه چندتا پیرهن بیشتر پاره کردی، این پاهات چه راههایی که نرفته و این چشات چه چیزایی که ندیده! رنگ و وارنگ هزار طور آدم دیدی، بایست بدونی که من اگه هم به اکرمی حرفی زدم، واسه خاطر حال و احوال حالاشه. مریضه، چشماش هم که نمیبینه، تب افتاده تو تنش و هذیون سر زبونش، عقلش پا به جا که نبود، حالا دیگه بدتر! اگه این حرفا رو از من نمیشنفت، یهو یه بلایی سر خودش می آورد و یه کاری دست همه مون میداد، اونوقت صبح تا شوممون تو سردآب و سیاهچال نظمیه میگذشت تا قضیه معلوم بشه. خواستم الان دل به دلش بدم، حالش جا بیاد، خرمون از پل بگذره، بعدش دیگه هر طور خواستیم میتازونیم و خر خودمونو میرونیم. خودت میدونی، اون بالاسری هم میدونه، که میون همه ی اینا، تو برام یه رنگ و بوی دیگه داری. حسابت سواست. برو از ننه ام بپرس که چندبار بهش گفتم کاش از اول این کل مریمو پیدا کرده بودی، اگه اینطور شده بود، دیگه نه رقیه ای تو زندگیم بود و نه اکرمی...
خیال نکنی خواهر که با حرفاش خرم کردا. نه به همین قبله قسم. خود میرزا هم میدونست که من آدم شناسم. شما دوتا هم میدونین. دیدم داره صادقانه حرف میزنه، شیله پیله تو کارش نیست و از ته دله حرفاش، قبول کردم. حرفی که از دل بیاد، به دل میشینه. اگه راست نمیگفت، همون وقت ملتفت میشدم. نشون به اون نشونی هم که وقتی تو اتاق داشت با اکرمی اختلاط میکرد، پشتی من در اومده بود اول. نگو بعد که برگشتم و دوباره میون حرفاش رسیدم، داشته سر اکرمی رو شیره میمالیده که یه کاری دست خودش نده.
گفتم: میرزا، من اگه آدم شناس نبودم که حالا تو خونه ی تو نبودم! از همون اولش هم ملتفت این قضایا که گفتی شدم، ولی آدمه دیگه، شک و شبهه میاد تو کارش، منم شک کردم، ولی واسه ی اینکه به خودم ثابت کنم که اشتباه میکنم، این کارا رو کردم که تو رو محک بزنم! خدا رو صد کرور شکر که تو از این امتحان سربلند بیرون اومدی، به کوری چشم اون ایکبیری!
میرزا یه نفس راحتی کشید، سیگارش رو انداخت زمین و گیوه اش رو گذاشت روش و گفت: برو تو کل مریم. یه چای بریز بشینیم با هم بخوریم!
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...