Get Mystery Box with random crypto!

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید! دسترسی به قسمت اول h | نی نی پرارین

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من 2017 (قسمت دوهزار و هفده)
join @niniperarin
اکرمی که داشت جلز و ولز میکرد گفت: حالا ملتفت شدم داری از کجا میسوزی کل مریم روضه خون!
بعد هم زد زیر خنده و گفت: مهم سر شب نیس، نصفه شبه. خوشم اومد آمیرزا ازت. سر شبی بهش وعده ی سرخرمن دادی و بعدش اومدی تو اتاق من...
شروع کرد قاه قاه خندیدن و ادامه داد: میخواسته کـون منو بسوزونه، حالا پس و پیش خودش رو آتیشه. ایولا میرزا. الحق که مرد سیاستی. یکی نیس به این پیرزن بگه مرد دنبال سیرابی نمیگرده که بیاد ور تو...
میرزا صداش رو برد بالا و توپید به اکرمی: بسه دیگه اکرم. دهنتو میبندی یا بیام ببندمش؟ یه شب محض خاطر مریضیت بهت رو دادم، زبونتو دراز کردی؟ برو تو اتاقت بگیر بکپ تا نیومدم سیاهت کنم!
دیدم حرفشو زده، زهرشو ریخته، حالا هم ول میکنه میره با خیال راحت میکپه و به ریش من میخنده. کوتاه نیومدم. خون جلو چشمام رو گرفت. رودروایسی رو گذاشتم کنار و با حرص گفتم: بیا میرزا. تحویل بگیر زنیکه رو. قرمساق آبرو رو خورده و حیا رو قی کرده. خجالت نمیکشه به من کربلا رفته این حرفا رو میزنه و این تهمتها رو میبنده؟ دهن آدمو واز میکنه. مادر نزاییده کسی بخواد به من اسناد ببنده. کسی به من بگه بالای چشت ابروس جرش میدم و پستـون به کونـش میکنم. هوو که دیگه جای خود داره. زنیکه تا دیروز نه صیغه میشده نه عقدی، ج... میشده به نقدی، حالا برا من نرخ تعیین میکنه نصف شبی. همین میرزای وامونده که اینجا وایساده، هر ستاییمون رو دیده! میدونه سیرابی کیه. من و این رقیه ی بی زبون یا تویی که تپه ی نریده باقی نگذاشتی. الهی به حق همین وقت و ساعت، به حق همون کربلایی که رفتم، جد همین میرزا آتیشی که به این درخت افتاده بود رو بندازه به زندگی اونی که حرف نا حق میزنه.
میرزا دوتا دستش رو گرفت به سرش و گفت: بسه دیگه. نصف شبه، صداتون میره تو خونه ی در و همسایه، خوبیت نداره. خیال میکنن چه خبر شده. آبرو برام نذاشتین...
اکرمی که حسابی از حرفام سوخته بود، نتونست زبونش رو نگه داره و شروع کرد دوباره بخواد با من جر و بحث کنه که میرزا دیگه طاقتش طاق شد و همینکه اکرمی صداش در اومد و گفت: کمتر جانماز آب بکش...
دیگه میرزا امون نداد. خیز ورداشت طرف اکرمی و گردنش رو از بیخ گرفت و هلش داد تو اتاق و در رو بست و شروع کرد به زدن اکرمی. اونم سلیطه هم هی ناله کرد و فریاد کشید و میرزا هم که انگاری خون جلو چشماش رو گرفته بود، بیخیال وقت و ساعت و اینکه صدای اکرمی نصف شبی تو محله میپیچه، تا میخورد، زدش.
نگام افتاد به رقیه. سرشو زیر انداخته بود و اخم کرده بود. انگاری ناراحت باشه از دستم.
رفتم کنارش و گفتم: ناراحت نباش. حقشه زنیکه. دیدی بیشرف رو؟ چاک دهن نداره پتیاره. دهنش هم مث ماتهتش گشاده. دک و پزش رو الاغ ببینه رم میکنه، اونوقت وایساده به من دری وری میگه...
صدای گریه و ناله ی اکرمی از تو اتاق بلند شد. رقیه نگاه سردی بهم انداخت و دوید رفت تو اتاق اکرمی.
چند لحظه بعد میرزا اومد بیرون و نشست سر پله. سیگارش رو روشن کرد و سرش رو گرفت میون دستهاش و خیره شد به زمین...
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...