Get Mystery Box with random crypto!

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید! دسترسی به قسمت اول h | نی نی پرارین

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من 2020 (قسمت دوهزار و بیست)
join @niniperarin
رقیه رفت لیوان آب رو آورد و چند قلپ به خورد اکرمی داد. چند لحظه بعد حالش جا اومد. بلند شد نشست و گفت: کجایی میرزا؟ دیدی این ضعیفه آخرش کار خودشو کرد و تو رو انداخت به جون من؟ خیر از زندگیش نبینه الهی. همه خیال میکنن این چشمای من از مریضی کور شده، نمیدونن به انتظار دیدن تو این چشمها سفید شد. همین چشمهایی که قبلا میگفتی خمارش که میکنم نئشه ات میکنه. حالا دیگه میدونی چشم تو چشم نمیشم باهات، دست روم بلند میکنی...
رقیه دست اکرمی رو گرفت تو دستش و فشار داد. اکرمی گفت: تویی رقیه؟ میرزا کجاست؟
حتم کردم میدونه منم اونجام و خودشو باز زده بوده به تمارض و حالا عمدی داره این حرفا رو میزنه که منو بچزونه.
گفتم: پشت سر من به میرزا حرف میزنی که دو بهم زنی کنی؟ بشکنه این دست که نمک نداره. اگه من اینجا نبودم که حالا اون چشمای سفید خمارت، سیاه شده بود و میرزا هم سیاهپوش، صبح هم ایشالا بی حرف پیش حلوات رو خیرات میکردیم. بی چشم و رویی زن. امشب یه بار جونت رو از آتیش نجات دادم، یه بار هم از این غشی که کردی بابت کتکهایی که از میرزا خوردی. اونم تازه اگه غش کرده باشی! این جون ناقابلت رو مدیون منی. اونوقت نشستی پشت سرم زرت و پرت میکنی؟ مگه نه رقیه؟
رقیه به همون زبون لالی چندتا اَ دَ بَ دَ کرد.
اکرمی شروع کرد سر و تنش رو به اینور و اونور تکون دادن و انگاری داره مرثیه میخونه شروع کرد به اینکه: ای خدا. منو از دست این ضعیفه نجات بده. مار از پونه بدش میاد در خونه اش سبز میشه. جون به ازرائیل داده بودم بهتر از این بود که حالا منت این زنیکه سرم باشه. هر جا و هر دقیقه صدای این میاد. چرا این صدای نکره اش رو نمیبری راحتمون کنی. یا جون منو بگیر، یا جون این سلیطه رو...
با حرص از جام بلند شدم. گفتم: میشنفی رقیه؟ آبکش به کفگیر میگه هفتاد تا سوراخ داری. زنیکه ی پتیاره چند دقیقه پیش داشته جون از کـونش در میرفته، هنوز نفسش جا نیومده پاردم سابیده. خدا خر رو شناخت و شاخش نداد. خوبه چشم نداره، وگرنه خدا رو بنده نبود. الهی رو تخت مرده شور خونه ببینمت فردا صبح. گور به گور بشی که از سرازیری قبر نمیترسی و با من دلرحم اینطور تا میکنی...
خواستم از اتاق بیام بیرون که سر و کله ی میرزا پیدا شد. افسار خر سدطبیب تو دستش بود و سید هم غر و لند کنان نشسته بود پشت خر. اومدن تو حیاط. سد طبیب گفت: من پام درد میکنه نمیتونم بیام پایین.
میرزا رفت کنار خر وایساد و گفت: بیا رو کولم. خودم میبرمت پیش مریض.
سد طبیب رو به کول کشید و آوردش تو اتاق.
گفتم: ناخوش برای تو ناخوشه میرزا، پات رو که از اینجا میذاری بیرون سر و مر و گنده، زبون دراز میکنه واسه ی ماها. این شگردشه.
سد طبیب گفت...
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...