Get Mystery Box with random crypto!

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید! دسترسی به قسمت اول h | نی نی پرارین

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول
https://t.me/niniperarin/12233
#مادرشدن_عجیب_من 2436 (قسمت دوهزار و چهارصد و سی و شش)
join @niniperarin
صدای عمو صابر رو شنفتم که همینطور که میدوید میگفت: حتم دارم کار سیاه دره ایهاس. گفتم یکی بایست میموند توی اون خونه...
گاری تکون محکمی خورد و وایساد. صدای گاریچی بلند شد که سر خرش داد کشید: هُششش... ایشک...
چندتا فحش ترکی داد که حالیمون نشد. بعدش هم داد زد: بیایین پایین. افتادیم تو چاله. گاری سنگینه این حیوون از پسش ور نمیاد که بیرونش بکشه.
رفتیم پایین و وایسادیم کنار جعده. گاریچی هم پیاده شده بود. گفت: همه اومدن پایین؟
حلیمه گفت: مگه غیر از ما هم سوار کرده بودی که میپرسی؟
گاریچی جواب نداد. همینطور که افسار خر رو میکشید داد زد: هین. راه برو قرمساق کور...
حیوون دو سه بار عقب و جلو رفت تا بالاخره گاری از توی چاله در اومد. گاریچی چند متری گاری رو حرکت داد و بعدش همینطور که خرش رو فحش کش کرده بود، افسارش رو کوفت به زمین و بعدش بلند گفت: تاب ورداشته. لنگ میزنه. بشینین یه گوشه ببینم درست میشه یا نه.
بعد هم شروع کرد غر زدن و به خودش فحش دادن که: دوباره اومدیم ثواب کنیم، ثواب ما رو...
حلیمه اشاره کرد به شونه ی جعده که با علف فرش شده بود. گفت: اینجا نرمه واسه ی نشستن. بشینیم تا کار این مردک تموم بشه.
شاباجی نشست چفت من و همینطور که پاهاش رو دراز میکرد، رو به منیره گفت: یعنی خونتون رو آتیش زدی و خلاص؟ بی خونه شدین؟
منیره گفت: خونه نه. فقط زیر زمین. نصف مطبخ هم از بین رفت. رو سر زیرزمین بود، تیرهای سقف زیر زمین که سوخت، نصف مطبخ هم هوار شد پایین. همینم آتیش رو خفه کرده بود و نگذاشته بود به بقیه خونه سرایت کنه. مردمم که رسیده بودن، هم آب پاشیده بودن و هم با بیل خاک ریخته بودن، آتیش خاموش شده بود. ولی هرچی تو زیر زمین بود از بین رفت. یعنی اسباب مرگ ننه ام هم رفت زیر خاک و اثری از آثارش نموند.
حلیمه گفت: باز خوب بوده که قائله اینطوری ختم شده. هرچند که ختم به خیر نشده و پَرش به ننه ات خدابیامرز گرفته.
منیره گفت: نه خواهر. منم خیال میکردم دیگه با این کار همه چی تموم میشه. نشد. همون شب، هنوز دود داشت از زیر خاک و خاکستر زیر زمین بلند میشد که عمو صابر، نگذاشت به فردا برسه، بزرگون سرخدره و سفید دره رو جمع کرد خونه اش و گفت که آتیش زدن خونه ی صمد، کار سیاه دره ایهاس و تموم قباله هایی که امونت بوده اونجا رو سوزوندن. قباله هایی که حق تک تک سرخدره ایها و سفید دره ایهاست و جزو ارث و میراث همه ی اونها بوده و حالا دیگه همه اش از بین رفته و دستمون به هیچ جایی بند نیست. نشون هم به اون نشون که نوه ی کدخدای خدابیامرز سیاه دره اومده و خودش گفته که میخواد انتقامش رو از سرخدره ایها بگیره. بعد هم گفت: زن خدابیامرز صمد که امروز هفتمش بود هم بعید نیست همینها کشته باشن. چون طبیب که اومده دیده، گفته معلوم نیس چی دیده که ترسیده و پس افتاده!
با حرفای عمو صابر، رگ گردن همه ی حاضرین توی جمع از حرص و طمع و ناراحتی از دست دادن زمینهای سیاه دره، قلید بیرون و همه به اتفاق یکصدا شدن که بایست سیاه دره ایها تاوون این کارشون رو بدن. اونها با این کار خواستن زمینهاشون دست ما نیافته، حالا بایست تقاص پس بدن و حکم اینه که ما خودمون به زور زمینهاشون رو میگیریم تا نسل اندر نسلشون بدونن که مال مردم خوری و آدم کشی و آتیش به خونه و زندگی کسی انداختن، عاقبت نداره که نداره!
لینک داستان در سایت
http://niniperarin.com/?page_id=115
این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد...