Get Mystery Box with random crypto!

نوستالژی

لوگوی کانال تلگرام nostalzhi — نوستالژی
آدرس کانال: @nostalzhi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 26.68K
توضیحات از کانال

‌نوستالژی، چیزی بیشتر از یادآوری کردنه. نوستالژی یک حس است، گرماست، احساسی که در زمان به یادآوردن خاطراتِ خوش گذشته به ما دست میدهد❤️
.
.
.
.
.

















Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 8

2023-05-15 18:14:26
من خونه قدیمی میبینم تند تند خاطرات بچگیم تو خونه مامانبزرگم یادم میاد:

خوابیدن تو رختخواب خنک رو ایوون
بوی حیاط آب پاشی شده
شنا تو حوض نیم وجبی
ولو شدن تو آفتاب بعد از ظهر
چیدن سبزی تازه
قایمکی چیدن و خوردن غوره‌های گس باغچه
نوبتی تاب خوردن
خوابیدن زیر درخت توت
پیدا کردن ستاره‌های دنباله‌دار
لذت پرتاب تخم مرغ به دیوار
بوی برنج دم ظهر
لاک زدن ناخنای خروس
بازی تو کمد رختخوابها
و…

پ.ن: شما هم اگر خاطره خوب دارین برام جالبه که بخونم

@Nostalzhi
3.9K views15:14
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 14:44:53
ای دیدن تو دین من
ای روی تو ایمان من

ای هست تو پنهان شده
در هستی پنهان من

چون میروی بی من مرو
————

(‌آهنگ ای یار من) - هایده

@Nostalzhi
3.5K views11:44
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 11:25:27
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم
قل قل قوری و ایوان و بساطی داشتیم
عطر آویشن ردیف استکان‌های بلور
زندگی شیرین تر از چای و نباتی داشتیم
مادری فیروزه تر از آسمان مخملی
سایه‌ی مهر پدر ظهر صلاتی داشتیم
خانه‌ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم
باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم

@Nostalzhi
3.7K views08:25
باز کردن / نظر دهید
2023-05-15 11:25:11
روزگار قدیم
روزهای آفتابی
و‌صبحانه‌هایی که بوی خاطره می‌دهند…
بوی نان داغ و تازه که پدرم صبح زود می‌گرفت
بوی مربای انجیری که مادرم درست می‌کرد
و خوشه‌های طلایی انگور که از داخل حیاط خانه‌مان چیده بودیم
و ظرف‌های گلسرخی جهیزیه‌ی مادر…

@Nostalzhi
3.8K views08:25
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 19:52:20
تمامى اشیا در ابتدا چيزى نیستند، چيزى نیستند مگر یک شی ساده... یک لیوان دسته‌دار ساده، یک گلدان گلمرغی قدیمی
هر چیزی که هزاران هزار از آن در جهان هست و می‌شکند و باز می‌آید و دیده‌ نمی‌شود، هر چیز ناچیز و کوچک...

هیچ نیستند تا معشوق، دست بر آن‌ها می‌کشد، تا آن لیوان می‌شود لیوان چای‌اش، گلدان گلمرغی ساده می‌شود گلدان دلخواه‌اش...

آن وقت است که اشیا پا به بازی می‌گذارند...
بازیِ تو و چرخ دوست داشتن معشوق...
همان بازی خاطره‌های کوچه و خیابان‌های شَهرت که هیچ نبودند تا آن روز که با او در آن‌ها قدم زده‌ای، با آن که خیابان‌ها را از آن خود کرده...
همان بازیِ همیشگی...
قمارِ زمان و انسان و عشق، بر میز زندگی...

@Nostalzhi
3.8K views16:52
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 19:52:07
فیلم دیده نشده از عروسی معین
فقط همخونی بچه‌ها؛ شاباش شاباش خسیس نباش

@Nostalzhi
4.4K views16:52
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 16:01:59
تو اصفان مثلا تو یه عروسی
می‌گن آقا مُرتَضاااا شاام خووررد؟
بعد تا اقا مُرتَضى مياندشون ميبينى یه بِچِه سه سالِه س با کت شلوار آ کراوات..‌‌

یا می‌گن به مَمَدی بوگو‌ سینی شیرینیا را بیارِد
بعد مَمَدی یه مَردی چـِل سالس با يه كَپه ريشا پَشم...

چرا اين مَمَدارا اذيت ميكونين
زمبسه ممدا

@Nostalzhi
3.9K views13:01
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 10:34:49 بچگی هایِ شما هم ؛
دیدنِ جلدِ براقِ وِیفِر ، حال عجیبی داشت ؟!

با پنجاه تومانِ ناقابل می شد لواشک و پفک خرید و توی کوچه در نهایتِ طُمانینه خورد و کلی دلِ بیقرار را آب کرد ؟!

یا مثلاً عصرها موقع بازی یک ساندویچ جانانه درست کرد و رفت توی کوچه و کنار دوستان ، با ولَع خاصی نوش جانش کرد ؟!

بچگی های شما هم؛
لاکچری ترینِ حالتِ زمستان ها ، یک کتانیِ لِژدار و یک چتر رنگ رنگی و یک جفت دستکش بود ؟!

یا مداد رنگی های جعبه آهنی ، بالاترین آپشنِ کلاس محسوب می شد ؟!

شما هم دور از چشم مادر، آجیل و شیرینیِ عید را قبل از رسیدنِ مهمان تمام می کردید یا مثلاً در نهایتِ دل رحمی ، فقط پسته و بادام هایش را ..‌؟!

شما هم مثل ما به جای توپ چهل تکه ی گران قیمت ، چندین توپ پلاستیکی می بریدید و توی هم جا می دادید و با تَوهُم چهل تکه بودنش حین بازی ، کلی هم ذوق می کردید ؟

بچگی های شما هم اینطوری بود یا فقط ما از این کارها می کردیم ؟!

آخ که چقدر دلم هوای تمام این نوستالژی های جانانه را کرده ...
کاش در همان روزهایِ شیرین و بی تکلّف ، جا می ماندیم ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

@Nostalzhi
4.1K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2023-05-14 10:34:45
3.7K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2023-05-13 09:15:27
یادش بخیر کودکی
روزی که دست هم‌بازی کوچکم را می‌گرفتم... کوچه‌ها را یکی یکی رد می‌کردیم تا برسیم به آن باغ قدیمی... بعد مینشستیم کنار حوض و ماهی‌ها را تماشا می‌کردیم، ماهی‌هایی که بازیگوشی‌شان کم از بازیگوشی ما نداشت...

بعد من چشم می‌شدم و او قایم می‌شد.
من می‌گفتم«من چشم می‌شوم»
او می‌خندید و می‌گفت: «من چشم می‌گذارم»
تا غروب قایم باشک بود و بی‌خیالی...

اگر زمین خوردنی بود، به سنگ‌های بی‌احساس نبود، حتی سنگ‌ها و سنگفرش‌ها برایمان دوست و رفیق بودند...

@Nostalzhi
1.3K views06:15
باز کردن / نظر دهید