آدمیزاد است دیگر گاهی میخواهد خودش را بردارد و برود گاهی دلش | کافه شعر
آدمیزاد است دیگر
گاهی میخواهد خودش را بردارد و برود
گاهی دلش دکمه ی ریستارت میخواهد
گاهی دلش از این رفت و روب ِ نامرئی ِ تمامناشدنی خانهی درونش خسته میشود
گاهی دلش به تنگ می آید
میبُرد از همه و از آنچه که هست
دلش میخواهد تنها یک دقیقه، یک روز، یک سال، یک عمر، بنشیند و همینی که هست و ساخته است را نگاه کند چشم در چشمش، چای بنوشد و بگوید من همینم که هستم اصلا به کسی چه مربوط است زندگی ام
آدمها مثل لیواناند ، گنجایششان که پر شد ، یک روز سر میروند بالاخره
در این آشفته بازار نگذاریم بغض، آدمها را تنها، گیر بیندازد.
#عليرضا_بهجتی
●| @Official_Sheer