یادم نمیره وقتی کلاس اوّل دبستان بودم و معلممون درحالیکه به | توییتر فارسی
یادم نمیره وقتی کلاس اوّل دبستان بودم و معلممون درحالیکه به پهنای صورت اشک میریخت اومد توی کلاس. برف اومده بود. آقای پارسا موتور گازی داشت، دیر رسیده بود. سگهای ولگرد یکی از همکلاسیهامون و برادر بزرگترش رو توی راه مدرسه تیکهپاره کرده بودن. در واقع خورده بودن.