Get Mystery Box with random crypto!

تلویزیون قدیمی

لوگوی کانال تلگرام oldcartoons — تلویزیون قدیمی ت
لوگوی کانال تلگرام oldcartoons — تلویزیون قدیمی
آدرس کانال: @oldcartoons
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 399
توضیحات از کانال

یادآوری کارتون‌ها و مجموعه‌های تلویزیونی دهه 60
ویژه افراد 35
تماس با ما: @Dibadin

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-04-11 10:18:09 یال یک شیر کم‌رو!

باغچه سبزیجات، باغِ قدیمی و بزرگی بود که دیوارهای آجری و درِ چوبی خوشگلی داشت و نریتور کارتون در ابتدای هر قسمت می‌گفت که درِ باغ فقط با گفتن کلمه جادویی «Herbidacious!» (که در نسخه دوبله تغییر کرده بود) باز می‌شود. این کلمه کلید وارد شدن به دنیای قصه‌های ساده اما مسحورکننده آن طرف دیوار باغ بود.

هر کدام از ساکنین باغ که بینشان انسان و حیوان هم پیدا می‌شد، نام یک نوع سبزی به‌خصوص را داشتند و جالب است که ویژگی‌های خاص آن نوع سبزی، یک‌جوری در ظاهرشان مشخص بود. مثلا اسم شیر کاراکتر اصلی داستان، «جعفری» (Parsley the Lion) بود که بلافاصله بعد از بازشدن درِ باغ، می‌آمد جلو تا خودش را به بیننده‌ها معرفی کند. کمی خجالتی بود و اولش از غریبه‌ها می‌ترسید. «شِوِید» (Dill the Dog) سگ عجول قصه بود که هیچ‌وقت آرام و قرار نداشت و گاهی دنبال دمش می‌گذاشت و گیج می‌شد! او هم مثل «جعفری» سریع از وجود بیننده‌ها آگاه می‌شد و خودش را به جلوی در باغ می‌رساند. آقای «نعناع» (Sir Basil)، صاحب باغ بود و تمام سبزیجات را کنترل می‌کرد. البته او در حضور همسرش خانم «رُزمری» حق دخالت در هیچ کاری را نداشت. پاسبان «گل گندم» (Constable Knapweed) پلیس گشتی باغ بود (با صدای مرحوم عباس سعیدی در نسخه دوبله) و از همه چیز مراقبت می‌کرد. اما نکته بامزه داستان، خانواده آقای «پیاز» (Mr. Onion) بود. او و همسرش خانم «پیاز» که دائم گریه می‌کرد و یک روسری بانمک داشت، صاحب ده فرزند «پیازچه» بودند. پیازچه‌ها معلم نداشتند و آقای پیاز مجبور بود معلم و رئیس مدرسه‌شان هم باشد. برای همین، همیشه لباس مخصوص دانش‌آموخته‌ها (لباس فارغ‌التحصیلی خودمان) را به تن داشت. آن قسمتش را یادتان مانده که پیازچه‌ها سرما خورده بودند و مادرشان چقدر اشک ریخت؟ این باغ نقلی، یک کاراکتر بانمک دیگر هم داشت، یک مرتاض هندی به اسم Pashana Bedi که همیشه خدا سرگرم مارهایش بود و روی تختخواب میخ‌دارش می‌خوابید!

داستان‌های این کارتون به‌یادماندنی، سال ۱۹۶۸ توسط مایکل باند (نویسنده بسیاری از کارتون‌های «بیبیسی» و مجموعه «Paddington Bear») نوشته شده و ایور وود آنها را در سه سری (مجموعا سی‌ونُه قسمت) برای FilmFair و پخش از کانال بی‌بی‌سی 2 کارگردانی کرد.

این که چگونه ایده داستان در ذهن مایکل باند جرقه زده، در نوع خودش بی‌نظیر است. گویا روزی، دوری استفنز، رئیس قسمت برنامه‌های کودك بی‌بی‌سی، به او زنگ میزند که ببیند ایده جدیدی دارد یا نه، باند می‌گوید: «...بلافاصله یاد دو سه روز قبلش افتادم که پشت میز نشسته بودم و مشغول نوشتن بودم. خیلی اتفاقی چشمم از پنجره به باغچه افتاد. سبزی‌های جعفری توی باد تکان می‌خوردند و خیلی شبیه یال یک شیر شده بودند... فورا کار را قاپیدم و گفتم که دو هفته‌ای داستان را تحویلشان می‌دهم!»

نوید غضنفری
978 viewsedited  07:18
باز کردن / نظر دهید
2022-04-11 10:11:01
باغچه سبزیجات (The Herbs)
محصول انگلستان (بی‌بی‌سی) - ۱۹۶۸
907 viewsedited  07:11
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 13:06:22 بامبی

پنجمین انیمیشن بلند دیزنی در ۱۹ آگوست ۱۹۴۲ در سینماها به نمایش درآمد. «بامبی» براساس کتابی به نام «بامبی؛ زندگی در جنگل» نوشته فلیکس سالتن اتریشی ساخته شد و داستان بچه آهویی بود که سعی می‌کرد در جنگل و با کمک دوستانش، محیط اطراف را بهتر بشناسد. فیلم در زمانه‌ای به روی پرده سینماها رفت که آمریکا درگیر جنگ جهانی دوم شده بود و همین عامل، سبب شد فیلم چندان سر و صدا نکند. اما «بامبی» برای طراحان و انیماتورهای دیزنی یک گام روبه جلو بود، چون آنها تا پیش از این فیلم نتوانسته بودند چنین تصاویر جذاب و زیبایی از طبیعت و جنگل را در آثارشان وارد کنند.

حميدرضا نصيری پور
1.1K viewsedited  10:06
باز کردن / نظر دهید
2022-03-19 13:05:45
بامبی
محصول والت دیزنی - ۱۹۴۲
1.0K viewsedited  10:05
باز کردن / نظر دهید
2022-01-30 22:08:55 قوی‌ترین خرس دنیا

كارتون‌های شبكه یك همیشه خدا از شبكه دویی‌ها سرتر بودند! آن موقع‌ها كافی بود تا بعدازظهری باشید و دم غروب از مدرسه تعطیل شوید. لجتان در می‌آمد، نصف كارتون‌های كانال یك را از دست می‌دادید، در عوض باید كارتون‌های شبكه دو را می‌دیدید كه همه‌شان پر از غم و غصه و مادر گم‌شده و هزار راه نرفته بود! اوج كل‌كل شبكه‌ها در آن موقع، روز جمعه بود. موقعی كه شبكه ۲ با كارتون‌های صبحش و شبكه ۱ با كارتون‌های ساعت دو خودش همه چیز را روی داریه می‌ریختند! (برنامه شبكه یك جمعه‌ها استثنائاً از ساعت ۲ شروع می‌شد!) و آن‌جا بود كه توی این جنگ نهایی شبكه یك قافیه را به یك خرس قوی و بامزه و دار و دسته‌اش بدجوری می‌باخت!

«بامزی، قوی‌ترین خرس دنیا». خرسی كه وقتی عسل می‌خورد این هوا بازو در می‌آورد و زورش به همه چی می‌رسید! همین الان هم كه راجع به آن فكر می‌كنیم بیشترمان عین چی حال می‌كنیم! بر و بچ همگی جمع بودند، از شلمان و جامپی كوچولو گرفته تا مادربزرگ و اژدها و گرگ و كراسوس (كه فقط در یك قسمت در آن چیزی كه ما دیدیم ظاهر شد!). شخصیت بامزی (در زبان اسكاندیناوی به معنی خرس اسباب بازی است) سال ۱۹۶۶ توسط یك آدم فوق‌العاده خوشحال(!) سوئدی به اسم رون اندرسون خلق شد. نسخه‌های ابتدایی كه از سال ۶۶ تا نزدیكی‌های ۷۰ پخش شدند، سیاه و سفید بودند و توی آن‌ها بامزی نی‌نی بود! از سال ۱۹۷۲ دوباره سریال بامزی توی تلویزیون سوئد پخش شد این همان چیزی بود كه ما هم دیدیم، بامزی بزرگ‌تر شده بود، با كلی آدم (حیوان!) باحال تیریپ رفاقت چیده بود، مثل جامپی كوچولو با آن تلسكوپش كه توی خانه‌اش نصب كرده بود و خلق و خوی عجولش، و شاهكارترین شخصیت كارتون شلمان (با اسم اصلی Scalman)، همان لاك‌پشت فوق مشنگ و اهل علم و معرفتمان كه روزی شونصد تا اختراع از خودش در می‌كرد. از صندلی دروازه‌بانی و سوت سوتك قطار تا چكش موفقیت (برای آن بازی عجیب و غریب كه با چكش و توپ بازی می‌كردند) و سفینه فضایی و ماشین زمان! (كه البته این دوتای آخری را عمراً به‌مان نشان ندادند، گویا شلمان در اواخر عمر گهربارش! این دو تا اختراع سوپر خفن را ثبت و به جهانیان ارائه داده است!)

شلمان آن‌قدر خوب بود و آن‌قدر شخصیتش جزئیات داشت كه بعید می‌دانم كسی از بر و بچ هم سن و سال ما آن قیافه بی‌خیال سبز و آن حرف‌های عجیب و كنفسیوسی‌اش یادش برود! حرف‌هایی مثل: «من فقط به چیزی اعتقاد دارم كه می‌دانم!» یادتان كه هست، وقتی ساعت شلمان زنگ می‌خورد یا درجا (واقعا درجا!) می‌خوابید یا یكهو غذا می‌خورد، غیر از این هم سرش توی كتاب بود و یا نهایتا برای تفریح، با خودش شطرنج بازی می‌كرد! اگر یادتان هم باشد اصلا حرف توی دهانش نمی‌ماند، یك شخصیت خشك و خط‌كشی شده و فوق‌العاده بامزه كه هجویه‌ای از اخلاق خود سوئدی‌ها بود!

داستان‌های فوق‌العاده بامزه و بچه‌گانه كه به طرز عجیب و غریبی روان بچه‌ها را شاد می‌كرد(!) و همچنین نوع نگاه شاد و شنگول تمام شخصیت‌ها به زندگی (بدون كوچك‌ترین دپ‌زنی‌ای) و همین‌طور دوبله فوق‌العاده كار به مدیریت دوبلاژ ژاله علو و صدای جادویی شمسی فضل الهی به‌جای راوی ماجرا، باعث شده بود كه بامزی را همه بپذیریم و عمراً هیچ‌كداممان یادمان نرود! بامزی در خود سوئد فوق‌العاده محبوب است طوری كه از شخصیت‌های كارتون در كتاب‌های درسیشان هم استفاده كرده‌اند. بامزی تا همین الان هم در تلویزیون سوئد و خیلی از كشورهای دیگر پخش می‌شود،. الان او بزرگ شده و ازدواج هم كرده است و چهار تا بچه دارد كه «بامبی» از همه بیشتر به پدرش رفته است.

اولد اندرسون پسر رون اندرسون هم قول داده تا سال ۲۰۰۸ یك فیلم سینمایی خفن از بامزی روی پرده‌ها بیاید، خدا كند! هنوز هم پایه‌ایم كه بنشینیم و همه‌اش بامزی ببینیم. دنیایی كه در آن آدم بده (گرگ) در همه قسمت‌ها بلا استثنا از كار بدش پشیمان می‌شد و با بقیه بر و بچ رفیق می‌ماند! و قصه‌ای كه كل‌كل كارتون‌های شبكه یك را زد! دمت گرم شبكه ۲، دمت گرم بامزی!

سعید جعفریان

یادداشت قدیمی است و ظاهراً در سال ۲۰۱۴ نسخه سینمایی (انیمیشن) بامزی را تولید کرده‌اند.
1.5K viewsedited  19:08
باز کردن / نظر دهید
2022-01-30 21:59:25
بامزی، قوی‌ترین خرس جهان
نام اصلی: Bamse – Världens Starkaste Björn
نخستین نوبت تولید: 1966
1.3K viewsedited  18:59
باز کردن / نظر دهید
2021-07-31 17:47:31
2.3K views14:47
باز کردن / نظر دهید
2021-07-31 17:44:23 كوهستان سرد

«داستانی درباره تلخی‌های زندگی، عشق، تنفر و بخشش...»، خیال می‌کنید این جمله‌ها راجع به داستانِ فیلمِ مثلا «21 گرم» است؟! نه، اشتباه نکنید، این‌ها درباره داستانِ «گنجینه‌های برفی» نوشته پاتریشیا سَنت جان، نویسنده‌ای است که برای بچه‌ها داستان می‌نویسد و سری کارتونی مشهور «قصه‌های آلپ: آنِتِ من»، محصول کمپانی «نیپون» که اولین بار در سال 1983 و در شبکه «فوجی» نشان داده شد و ما آن را با عنوانِ «بچه‌های کوه آلپ» دیده‌ایم، از روی داستان آن ساخته شده است.

سنت جان، نویسنده انگلیسی‌تبار، دوران نوجوانی‌اش را به خاطر کار پدرش، در یکی از دهکده‌های دامنه کوه آلپ و در سوئیس گذراند و به همین خاطر بیشتر نوشته‌هایش درباره مردم آلپ و نوع زندگی روستایی آن‌جا است.

لابد یادتان مانده که ماجرا از چه قرار بود، آنت دخترِ تینیجری است که برادری کوچک و شیرین به اسم دنی دارد، آن‌ها با پدرشان توی مزرعه‌ای در دامنه‌های آلپ زندگی می‌کنند و مادرشان بعد از به دنیا آوردن دنی کوچولو مرده، در همسایگی آن‌ها لوسین با خانواده‌اش زندگی می‌کند که با آنت خیلی صمیمی است و خلاصه همه چیز، خیلی خوب است تا این که از بد روزگار لعنتی، طی حادثه‌ای دلخراش، دنی کوچولو از پرتگاهی می‌افتد و پایش فلج می‌شود. مقصر لوسین است و طبیعتا تمام دوستی بین او و آنت به تنفر و دشمنی مبدل می‌شود و... متوجه هستید که، با یک ملودرام ناب طرف هستیم که کلیشه‌ها را خوب رعایت کرده و شخصیت‌پردازی قرص و محکمی دارد.

اتفاقا کمپانی «نیپون» و سازندگان ژاپنی‌تبار این سری کارتونی، بهترین کار ممکن را انجام دادند و تا می‌شده همه چیز را غمناک و غلو شده نشان دادند، ملودی غمگین و زیبای موسیقی‌اش یادتان است؟ به خاطر همین، هر چقدر هم از پخش این کارتون بگذرد، تصویرهایش شفاف، در ذهنمان باقی مانده، مثل آن قسمت‌هایی که لوسین بیچاره توی برف و یخما بلند می‌شد و می‌رفت پیش آن پیرمردی که تنها توی کوهستان زندگی می‌کرد و از او تراشکاری یاد می‌گرفت، یادتان هست چقدر کاراکتر آن پیرمرد جذبه داشت؟ یا این قسمت که اگر بمیریم هم از ذهنمان پاک نمی‌شود که آنت از روی بدجنسی، اسب چوبی ای را که لوسین با بدبختی تراش داده بود، انداخت و شکست، تازه قبل از آن هم کشتی چوبی خوشگلی را که لوسین برای دنی ساخته بود، خوردِ خاک شیر کرد! این چه وضعش بود دیگر؟!



نويد غضنفري
2.2K views14:44
باز کردن / نظر دهید
2021-07-31 17:38:48
بچه‌های کوه آلپ
نام اصلی: آنِتِ من (به ژاپنی: アルプス物語 わたしのアンネット)، (به انگلیسی: Story of the Alps: My Annette)
48 قسمت
محصول نیپون انیمیشن (1983)
2.0K viewsedited  14:38
باز کردن / نظر دهید
2021-07-12 16:29:14 انریکو، انریکوی عزیز

اصولا چندان علاقه‌ای به نوشته‌های احساسی در باب گذشته و این که چقدر بچگی ما همه‌ چیز قشنگ بود و دنیا یک رنگ دیگر بود و همه با هم مهربان بودند و وقتی در خیابان عَر می‌زدیم صدای چَه‌چَه بلبل‌ها هم می‌آمد و این‌ها، ندارم. علتش هم این نیست که واقعا اوضاع این‌طوری نبوده، بلکه بیشتر به این دلیل از نوشتن این‌جور مطالب بیزارم که دیگران تا توانسته‌اند بچگی‌شان را به انحای مختلف زیبا کرده‌اند و دیگر چیزی برای من باقی نگذاشته‌اند تا من هم اندکی واقعیت را با خیال تحریف کنم. مانند آن نوشته‌های دم جشنواره که همه از سینما آزادی می‌نویسند و این که چه شب‌هایی برای فلان فیلم تا صبح در صف مانده‌اند و از سرما لرزیده‌اند. اما خب اگر قرار باشد از میان کارتون‌های کودکی و برنامه‌هایی که با آن‌ها بزرگ شده‌ام یکی را برای ستایش انتخاب کنم، بی‌درنگ «بچه‌های مدرسه والت» (و نه آلپ) را نام می‌برم.

اگر بخواهم صادق باشم، دلیل این ارادت دوران خردسالی و کودکی را نمی‌دانم. اما الان که فکر می‌کنم، می‌بینم فضای داستان و روابط شخصیت‌ها یک‌جورهایی بزرگ‌تر از سن آن موقعم بود و خب کدام بچه‌ای ا‌ست که در کودکی، عاشق «بزرگ شدن» نباشد؟ از آن مهم‌تر این که ماجرا نه مانند اکثر کارتون‌های دیگر آن سال‌ها (و این سال‌ها؟ ) درباره یک مشت حیوان و جانور بود و نه در روستا و کوه و بیابان می‌گذشت. داستان «بچه‌های مدرسه والت» وسط یک شهر متمدن اروپایی می‌گذشت و درباره پسری ده-دوازده ساله به‌ نام «انریکو» از یک خانواده متوسط بود. هر بار هم از وسط دفترچه خاطرات او بود که ماجرا شروع می‌شد. اگر آن اصل همذات‌پنداری را در محبوب شدن داستان‌ها و فیلم‌های کودکی در نظر بگیریم، حتما تصدیق می‌کنید که این شرایط خیلی مناسب‌تر و دم‌دستی‌تر از رفاقت یک گوریل و سنجاب در جنوب‌شرقی استرالیا، برای همذات‌پنداری ا‌ست، مخصوصا برای ما بچه‌های شهری که دور و برمان به‌جز گربه و سوسک، حیوان دیگری زندگی نمی‌کند.

نمی‌دانم شاید هم دلیل واقعی این دوست داشتن، چیز دیگری باشد؛ شاید به ترکیب خصوصیات مختلف بچه‌های مدرسه در کنار یکدیگر برگردد. اما راستش حالا که به آخر مطلب رسیده‌ام فکر می‌کنم دلیلش خیلی هم مهم نیست. مهم این است که این کارتون را دوست داشتم. فقط می‌توانم قول بدهم اگر دوباره به بچگی برگشتم، سعی خواهم کرد دلیلش را پیدا کنم. همین.

حمیدرضا نصیری‌پور
2.1K views13:29
باز کردن / نظر دهید