روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..! خرگوشی از آن جا عبور می کرد. از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟ کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..! خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد . ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد. کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی، باید این بالا بالا ها بنشینی..! حکایت این خرگوش، حکایت ملت ماست! دویدن تا آخر عمر بخاطر یک لقمه نان کانال بهروز وثوقی @oldy2018 10.7K views07:53