Get Mystery Box with random crypto!

این زخم روی پیشونیم رو میبینی؟ یه یادگاری از نوجوونیه، اون زما | ☆ امیدگرافیک ☆

این زخم روی پیشونیم رو میبینی؟
یه یادگاری از نوجوونیه، اون زمان مدرسه ام از خونه مون دور بود و واسه رسیدن به مدرسه چاره ای نداشتم جز اینکه از روی ریل راه آهن رد شم. محله نا امنی بود، پر از پسربچه های قلدری که کارشون آزار و اذیت کسانی بود که از اون جا رد می شدن. من هیچ وقت باهاشون صحبت نمی کردم و سعی می کردم هرطور شده از دستشون فرار کنم. اما بالاخره یه روز گیرشون افتادم، چند نفری بهم حمله کردن و با چوب و سنگ سرم رو شکوندن. این زخم واسه همون روزه.
یادمه با چشم هایی پر از اشک و صورتی پر از خون خودم رو به دکتر رسوندم و با گریه داستان رو واسش تعریف کردم. دکتره رو می شناختم، پیرمرد صبوری بود. وقتی داشت پیشونیم رو بخیه می زد، خندید و گفت: "پس اون پسرها به این روز انداختنت. بذار یه رازی رو بهت بگم، سال ها پیش من هم مثل اون بچه ها بودم. ساعت ها با دوست هام کنار ریل راه آهن منتظر قطار می نشستیم و وقتی قطار از روبرومون رد می شد با نفرت بهش سنگ می زدیم، بی توجه به اینکه چه کسی تو قطار نشسته و به کجا میره، با این کار انگار کمی از بغض و کینه مون کم می شد. اما همیشه یه آرزو به دلمون موند، ما هیچ وقت نتونستیم قطار رو متوقف کنیم، قطار همیشه به سرعت رد می شد.تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم واسه تحصیل از شهرمون برم. سوار همون قطار شدم اما دوست هام به قطار منم سنگ زدن!
میبینی؟ به منم سنگ زدن، به فرزندم هم سنگ زدن، به تو هم سنگ زدن، به فرزند تو هم سنگ می زنن...همیشه یه عده هستن که سر جاشون وایسادن و فقط سنگ می زنن، با دست هاشون، با حرف هاشون، با کینه هاشون، با بغض هاشون، با حسادت هاشون. بدون دلیل، بدون معنا.
تنها کاری که تو باید بکنی اینه که آرزو به دلشون بذاری و مثل اون قطار سریع تر از هر وقت دیگه حرکت کنی...

#روزبه_معین

☆ @OMIDGRAPHIC ☆