ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بودهایم. سینهی ما آشنای گلول | ☆ امیدگرافیک ☆
ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بودهایم. سینهی ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بودهایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم. بعدش که حکومت سوار میشده، دیگر ما فراموش میشدهایم و باز باید به جنگ با خودمان و مشکلهامان برمیگشتهایم. کار امروز و دیروز نیست. ما در رکاب نادر شمشیر زدهایم، همپایش تا هندوستان اسب تازاندهایم. چه میدانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجاها کشاند یکیش هم برای این بود که با سینهی مرد های ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبهی شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جانفدا بودهایم ما. شمشیر حمله همیشه اول سینهمان را میشکافته. اما بار که بار میشده هر کس میرفته مینشسته بالای تخت خودش و ما میماندهایم با این چهار تا بز و بیابانهای بیبار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل یک افعی روی زمینهای چپاولی خودشان چمبر زدهاند تا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند. اما تو که هنوز جوانی و خامی نمیخواهی به گوش بگیری که ما همیشه بار شکم این مملکت بودهایم. آذوقه! خورده شدهایم همان چُفُلکی که زمستانها جلوی بز میریزند تا از تنگسالی بیرون بکشند. چُفُلک! هر وقت تنگسالی بوده، ما را به آخور ریختهاند. و بعدش ما چی شدهایم؟ پشمِلِک! این است که ما باید خودمان را بکشانیم روی زمین و در خاک ریشه کنیم و قوت بگیریم. نرخ گندم و جو سال به سال بالا میرود ما باید کاری کنیم که بتوانیم آذوقه خود و مالهامان را از دل زمین بیرون بکشانیم. غیر از این اگر باشد سرتاسر سال باید بدویم، عایدی جمع کنیم و ته سال دو دستی بدهیمش به تاجر، یا پیلهورهای سلفخر. مثل همین بابقلی بندار.