Get Mystery Box with random crypto!

استاد مهدی دانشمند

لوگوی کانال تلگرام ostad_daneshmaand — استاد مهدی دانشمند ا
لوگوی کانال تلگرام ostad_daneshmaand — استاد مهدی دانشمند
آدرس کانال: @ostad_daneshmaand
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 27.81K
توضیحات از کانال

《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ》
💠ارائه گلچینی از بیانات؛ سخنرانی‌ها
و کلیپ های جذاب استاد دانشمند
💠خادم کانال: @abozar_zaman
💠تبلیغات: @momen_tab
💥این‌کانال توسط هوادارن استاد اداره می‌شود💥

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 151

2022-09-04 22:05:01
«از این حرف‌ها نترسید» تبلیغ از حجت‌بن‌الحسن کردن وظیفهٔ ماست...

استاد دانشمند

‌‌‌‌ کانال استاد دانشمند
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFjue34NnrQXtuIO0Q
937 views19:05
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 20:53:42
چقدر شیرین و لذیذه عاقبتمون مثل این محب اهل بیت بشه . در آستانه درب ورودی حرم حضرت عباس(ع) از دنیا رفت...

┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@ostad_daneshmaand
1.4K views17:53
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 19:14:01

#قضاوت_ممنوع

در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال.

خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.


آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا.

داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.

پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم.

‌‌‌‌ کانال استاد دانشمند
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFjue34NnrQXtuIO0Q
1.8K views16:14
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 14:02:03
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود ، ثروتمند مغروری به او رسید و با تکبر گفت: بکار ، که از تو کاشتن است و از ما خوردن! کشاورز نگاه معناداری به او انداخت و گفت: دارم یونجه میکارم...!

┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@ostad_daneshmaand
1.3K views11:02
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 12:25:18
از امام حسن مجتبی علیه السلام پرسیدند: «چرا شما هیچ گاه فقیری را مأیوس بر نمی گردانید؟»

امام حسن علیه السلام پاسخ دادند:«من خود ، نیازمند خداوند هستم و به الطافش امید دارم. به همین دلیل شرم دارم که خود، فقیر باشم ولی فقیری را مأیوس کنم. خداوند، مرا عادت داده است که نعمت هایش را به من ارزانی دارد و من هم او را عادت داده ام که نعمت هایش را به مردم ببخشم.

طبقات الکبری ، ج ۱ ، ص ۲۳

┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@ostad_daneshmaand
1.6K views09:25
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 09:37:41

#یک_پند_یک_معرفت

معمولاً کسانی که با طمع و درگیری نفس و امور دنیوی زندگی خود می‌گذرانند در سنّ پیری استعداد بسیار زیادی برای خواطر شیطانی دارند و با پیر شدن حریص‌تر می‌گردند.

این افراد تندخو، بسیار مال‌دوست و خسیس، خرده‌گیر، اهل غُرزدن، گلایه‌ کردن، پُرتوقع، غیرمنطقی و اهل تجسس، فراری از تنهایی و نیز به نوعی کم احساس نزدیک به بی‌احساسی هستند. چون این افراد با افزایش سن، حسّ ناتوانی می‌کنند پس سعی دارند با چنین خصوصیاتی به خود القاء کنند که هنوز جوان هستند و ناتوان نشده‌اند.

ولی کسانی که با معنویت و دوری از محبت دنیا زندگی می‌کنند در سنّ پیری انسان‌های با ملاطفت، بی‌حاشیه و بی‌گلایه، دست و دل باز و کم توقع و خونسرد و خوش‌اخلاقی می‌شوند.

کوتاه سخن آن که با بالا رفتن سن، خصوصیات جوانی هر فرد شدت و رنگ بیشتری می‌گیرد و ترک کردن شاکله جوانی در سن پیری تا حدود زیادی غیرممکن می‌گردد، چون در سن پیری هر تغییری که انسان بخواهد در رفتار و عقاید خود بدهد نوعی خط بطلان کشیدن بر عمری از کارهای گذشته اوست که با حسّ ندامت و سنگینی از ترسِ عدم جبران خسارت همراه است و کار هرکسی نیست.

برای همین در سنّ پیری هر نوع تغییر نزدیک به محال است. به همین دلیل انسان در سنّ پیری از نصیحت شدن گریزان است و دوست ندارد کسی نصیحت‌اش کند و اگر کسی نصیحت‌اش کند، می‌گوید: "تو جای بچه من هستی....." پذیرش خطا در سنّ پیری بسیار سخت است، چرا که دیگر فرصتی برای جبرانِ خطاها و مافات نیست.

‌‌‌‌ کانال استاد دانشمند
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFjue34NnrQXtuIO0Q
1.8K views06:37
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 21:59:09
چرا بدن حر در کربلا نیست؟

‌‌‌‌ کانال استاد دانشمند
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFjue34NnrQXtuIO0Q
2.5K views18:59
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 20:39:36
من كه از داغ حسين غرق ملال و مَحَنَم
من مسلمان شده ی دست امام حسنم
من گدای کرم گُل پسر ِ فاطمه ام
حسنی ام بنویسید به روی کفنم

شهادت امام حسن مجتبی(ع) تسلیت باد

┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@ostad_daneshmaand
2.6K views17:39
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 19:41:39

#یک_داستان_یک_پند

دو دوست با هم برای سفری مهیّا شدند. روز نخست سفر، شب را برای استراحت و در امان ماندن از گزند درندگان و حیوانات در کاروانسرایی اتراق کردند.

در کنج کاروانسرا مرد جوان معلولی را یافتند که گرسنه بود. یکی از آنان طعام خود با آن جوان تقسیم کرد و دیگری همه طعام‌اش را خورد و گفت: تو دیوانه‌ای که در این سفر طعام خود به کسی می‌دهی و نمی‌دانی در این بیابان از گرسنگی تلف می‌شوی و از طیِ طریق باز می‌مانی و کسی نیست به تو رحم کند و طعامی به تو دهد.

چون صبح شد به راه خود ادامه دادند. نزدیک ظهر بود که متوجه شدند مشک آب خود در کاروانسرا جای گذاشته‌اند که نه توانِ برگشت به آنجا داشتند و نه توانِ طی طریق برای یافتن آبی در بیابان برای زنده ماندن!

هر دو از مرکب پایین آمدند و به سجده رفتند و از خدا طلبِ نشان دادن آبی در بیابان نمودند. رفیق بخیل چون دقت کرد دید رفیق صاحب سخاوت‌اش در سجده گریه می‌کند. چون از سجده برخاستند پرسید: من هرچه کردم مرا اشکی نیامد، تو به چه فکر کردی و خدا را چگونه خواندی که گریه کردی؟!

رفیق مؤمن گفت: من زمانی که سجده رفتم و خود را نیازمند خدا یافتم، یادم آمد شب طعام خود با بنده‌ای تقسیم کرده‌ام پس جرأت یافتم تا از خدا طلب حاجتی کنم و گفتم: خدایا! تو را به عزت‌ات سوگند بخاطر آن که بر من رحم نمودی و عنایتی کردی که طعامی از خویش بخشیدم، بر من رحم فرما و در این بیابان آبی بر ما بنمای.

تو هم از خدا این را بخواه، بگو: خدایا! شب من طعام خود سیر خوردم و به کسی ندادم، به حرمت آن شکمی که شب سیر کردم و خوابیدم دعای مرا اجابت فرما و مرا آبی نشان ده!!!

رفیق از این کلام دوست خود احساس تمسخر شدن کرد و گفت: مرا مسخره کرده‌ای، این چه دعایی است که مرا به آن سفارش می‌کنی؟

رفیق مؤمن گفت: دوست من! بدان ما در سختی‌های زندگی به خورده‌ها و خوابیده‌ها و لذت‌هایی که از زندگی برده‌ایم نزد خدا تکیه نمی‌کنیم تا حاجتی از او بخواهیم؛ بلکه به سختی‌هایی که در راه او کشیده‌ایم در خود احساسِ طلب از رحمت او کرده و در زمان دعا به آن تکیه می‌کنیم. پس باید سعی کنیم در دنیا کاری برای رضای خدا کنیم تا در زمان سختی، تکیه‌گاهی برای دعا و خواستن از خدا داشته باشیم....

‌‌‌‌ کانال استاد دانشمند
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFjue34NnrQXtuIO0Q
3.0K views16:41
باز کردن / نظر دهید