اندکی پشتِ سَرِ خود نِگر و سرگردان کامِ دریایِ تواَم، ماهیِ من برگردان رودِ سرگشته ی من در پِیِ دریایِ تو بود که چنین سینه به خاکم پِیِ تو سرگردان از غمت آب شد این کوهِ من و رودی گشت اشکِ من بود، که دریایِ تو شد بی وجدان گریه و غُصه ی ما حاصلِ بی حاصلی است دردِ ما خوش نشد از آب زدن در سندان رودِ این اشکِ سرازیر ز کوهم بِنِگر ترسْ از این قِصه که من باز کنم بر یزدان غمِ ما، ماهیِ سُرخابیِ گُمگشته ی ماست کوهِ ما اشک شد و پایِ تو شد زان فقدان #سرخابی @ostadsorkhabi 1.5K views09:11