حقیقت سر درونم رو اومدم بازگوش کنم،چشمای فروغ زدت رو که دیدم ن | " پـــツـــریچــ♡ღــهر "
حقیقت سر درونم رو اومدم بازگوش کنم،چشمای فروغ زدت رو که دیدم ناخوداگاه ساکت شدم تا صداتو باز گوش کنم هروقت خواستم بگم چقدر برام مهمی و به فکرتم، اون حالت متحیرت رو که دیدم گفتم: شوخی کردم پس بدون در پس هر شوخی کردم، اندکی حقیقت هست ارزوهای قشنگ ژرفت رو برای من زمزنه میکردی و دلم غش و ضعف روان میتپید و تپنده تر بهم جون میداد وقتی نظرم رو پرسیدی گفتم: نمیدونم بدون که پس هر نمیدنم من اندکی اگاهی هست همه رفتارای زنندت رو دیدم و هربار الماس رفتارت زبرجد وجودم رو خط خطی میکرد و هربار میگفتم: اهمیت نداره ولی پشت هر اهمیت نداره ای اندکی احساس کشته شده بود
الان سال هاست به یاد تو زنده هستم و میگذرونم اوقات نگون بخت روشنایی رو احوالم رو که میپرسن میگن: خوبم اما یقین بدار پشت هر خوبم من نه اندکی،اقیانوسی به تعداد ماسه صحرا و جنگلی به تعداد ستارگان نجوم درد در من نهفته ست:))