زندگیست دیگر.... گاهی از مهربانی ها و دلنوازی هایش احساس شعف و | پندنامه ✍️ 🇦🇫
زندگیست دیگر.... گاهی از مهربانی ها و دلنوازی هایش احساس شعف و شادمانی میکنی و از زیبایی هایش می نویسی؛ از شادابی و سرسبزی طبیعت، از خوشبویی و عطر گلها، از نسیم ملایم و خُنک بهار، از شگفتن و خندیدن گلهای گلگونش که بر تو دوباره متولد شدن را یاد آور میشود تا بدانی برای زنده ماندن باید در دل سختی ها جوانه زد و سبز شد! با دیدن این همه زیبایی و شادمانی حس میکنی تمام دنیا مال توست و تمام مردمانش! مگر گاهی هم از نا مهربان بودن و سختگیری دنیا اخمی به چهره داری. تمام دنیا با بزرگی و عظمت اش مثل دهکده ی کوچک بر تو تنگ میشود. با خودت می اندیشی! تو برای چه؟! اینقدر مثل فرهاد کوه کُن دست و پا میزنی و تلاش میکنی؟ آیا زندگی، شیرین ات را به تو باز خواهد سپرد؟ تویی که چشم به راه به دَر نشسته ای! و چشمانت به دور ترین نقطه ی آینده مبهم و رویاهای محال خیره گردیده و در انتظار دوباره خندیدن چهره ی دنیا! آیا زندگی بر تو دوباره خواهد خندید؟ آیا آغوش گرم و مهربانش را بر تو خواهد گشود؟! تو دخترک چشم به راه! میتوانی با نرمی و ملایمت ات دل صخره گونه ی زندگی را بشگافی و جا باز خواهی یافت؟ نمیدانم؟ زندگیست دیگر...