| فرافکنی | مولوی در کتاب «فيه مافيه» خود، داستان کوتاهی در ه | پندار
| فرافکنی |
مولوی در کتاب «فيه مافيه» خود، داستان کوتاهی در همین زمینه نقل میکند:«گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد. خود را در آب میدید و میرمید. او میپنداشت که از دیگری میرمد. نمیدانست که از خود میرمد. همهی اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمیرنجی چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی.» این مطلب همان است که در روانشناسی به نام « فرافکنی »یا «تعکیس» آمده است: «فرافکنی در روانکاوی کلاسیک، فرایندی است که به وسیلهی آن شخص صفات، هیجانات و تمایلات خود را به دیگری نسبت میدهد.» در این حالت، ممکن است شخصی که مثلا تمایل دزدی دارد، ناآگاه این تمایل خود را به دیگری نسبت بدهد و دیگری را دزد بداند. و یا تمایلات ناپسند دیگر که متأسفانه بسیاری از مردمان زمان ما گرفتار این نوع واکنش دفاعی هستند. مولوی مثل معمول، از این موقعیت سخن استفاده میکند و در نکوهش ظلم و ظالم سخن میگوید. به ستمکاران که با ظلم و جور خود، چاه نابودی خود را میکنند، هشدار میدهد:
ای که تو از ظلم چاهی می کنی از برای خویش دامی می تَنی
گرد خود چون کرم پیله بر مَتَن بهر خود، چَه می کَنی، اندازه کَن