Get Mystery Box with random crypto!

تأملات علمی‌تخیلی و فانتزی

لوگوی کانال تلگرام persiansff — تأملات علمی‌تخیلی و فانتزی ت
لوگوی کانال تلگرام persiansff — تأملات علمی‌تخیلی و فانتزی
آدرس کانال: @persiansff
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.42K
توضیحات از کانال

وبلاگ تلگرامی حسین شهرابی
hosseinshahrabi@gmail.com

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-05-04 23:49:49
May the 4th be with you...

تصحیح: یکی از پوسترهای «جنگ ستارگان» که در اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، به‌شکل زیرزمینی، طراحی شده.
برای دیدن پوسترهای مشابه، نگاه کنید به:
https://www.bbc.com/culture/article/20180129-the-star-wars-posters-of-soviet-europe
1.4K viewsHossein Shahrabi, edited  20:49
باز کردن / نظر دهید
2021-11-21 14:27:42 بهترین جمله‌های آغازین در رمان‌های علمی‌تخیلی و فانتزی

یکی از چیزهایی که رمانِ خوب را به چشم می‌آوَرَد «سطرِ اول» یا «گشایشِ» (opening line) رمان است. معمولاً به نویسنده به اندازه‌ی سه چهار بند فرصت می‌دهیم که ما خواننده‌ها را گیر بیندازد؛ اما بعضی از نویسنده‌ها تصمیم می‌گیرند با همان جمله‌ی اول گرفتارمان کنند.
ده بیست تا از همین گشایش‌های معروف و احیاناً میخکوب‌کننده‌ی ع.ت.ف را انتخاب کرده‌ام. سعی کردم از رمان‌هایی باشد که به فارسی هم ترجمه شده‌اند، هرچند در چند مورد طاقت نیاوردم و سطر اولِ چند تایی از ترجمه‌نشده‌ها را هم نوشتم. ولی چون تنبل‌تر از آن بودم که بروم سراغِ تک‌تکِ کتاب‌های ترجمه‌شده و جمله‌ی فارسی را از آن کتاب‌ها بیاورم، بیشترشان را خودم ترجمه کردم. مجدداً بابتِ همین تنبلی اسمِ انگلیسیِ نویسنده و کتاب را نیاوردم. همه‌شان کتاب‌های معروفی هستند و حتماً همه می‌شناسیم.

«آقا و خانم دورسلی، ساکنِ پلاکِ چهارِ خیابانِ پریوِت، همیشه حاضر بودند که بادی به غبغب بیندازند و با افتخارِ هرچه تمام‌تر اعلام کنند که خوشبختانه خانواده‌شان خیلی عادی است.» (هری پاتر و سنگِ جادو؛ جی کی رولینگ)

«سوزاندن چه لذتی داشت.» (فارنهایت 451؛ ری برادبری)

«یک جای دور و پرتی در کوچه‌پس‌کوچه‌های یک سرِ مزخرفِ بازوی مارپیچِ غربیِ کهکشان که توی هیچ نقشه‌ای نیامده، خورشیدِ زرد و کوچک و بی‌اهمیتی قرار دارد.» (راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها؛ داگلاس آدامز)

«آسمانِ بندر به رنگِ تلویزیونی بود که برفک نشان بدهد.» (نئورومانسر؛ ویلیام گیبسون) [ترجمه‌ی قدیم‌ترم، مال زمانی که این کتاب را تا یک جایی ترجمه کرده بودم: «آسمانِ بالای بندر به رنگِ تلویزیونی بود که روی کانالِ برفک تنظیم شده باشد.»]

«روزی روزگاری، یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی می‌کرد.» (هابیت؛ جی آر آر تالکین) [ترجمه‌ی رضا علیزاده است، نه من. یادم بود که شروعِ کتاب را چقدر خوب ترجمه کرده بود و عبارتِ «روزی روزگاری» را در نهایتِ هوشمندی به متنِ ترجمه اضافه کرده بود تا با همین کارِ کوچک روحِ جمله‌ی تالکین را به فارسی منتقل کند. زنده باد!]

«همه‌ی بچه‌ها بزرگ می‌شوند، جز یکی‌شان.» (پیتر پن؛ جِی ام باری)

«قضیه تا اینجا از این قرار است: در آغاز جهان آفریده شد. این ماجرا خیلی‌ها را بدجور عصبانی کرد؛ از نظرِ خیلی‌ها هم کارِ مزخرفی بود.» (رستورانِ آخرِ جهان؛ داگلاس آدامز)

«دومین فتنه، در سال 1996، در زندگیِ یازدهمم شروع شد؛ طبقِ معمول، مشغولِ مردنم بودم و در گیجیِ خوشایندِ مورفین پرسه می‌زدم که دخترک انگار یخ بر ستونِ فقراتم گذاشته باشد مرگم را منقطع کرد.» (پانزده زندگی اول هری آگوست؛ کلر نورس) [از ترجمه‌ی نشر هیرمند]

«هر وقت دیدید یک مردی عینِ دهاتی‌ها لباس پوشیده و طوری رفتار می‌کند که انگار هر چیزی که آن دور و بَر است مالِ خودش است، خیال‌تان تخت... طرف فضانورد است.» (ستاره‌ی خاموش؛ رابرت هاینلاین) [کتاب با این اسم به فارسی ترجمه شده؛ اصلِ انگلیسی‌اش “Double Star” است، ولی اگر کتاب را بخوانید می‌فهمید که مترجم برابرِ بدی برایش انتخاب نکرده.]

«گزارشم را چنان خواهم نوشت که گویی قصه می‌گویم، زیرا در سیاره‌ی زادگاهم از کودکی به من آموخته بودند حقیقت مسئله‌ای است از جنسِ خیال.» (دست چپ تاریکی؛ اورسلا لوگوین) [متأسفانه این شاهکار هنوز ترجمه نشده]

«پشتِ سرِ هر انسانی که امروز زنده است سی شبح ایستاده، زیرا تعدادِ مردگان به همین نسبت از زندگان بیشتر است.» (2001: اُدیسه‌ی فضایی؛ آرتور سی کلارک) [با اسم راز کیهان به فارسی ترجمه شده]

«قصه را با پایانِ جهان شروع کنیم؛ مگر چه عیبی دارد؟» (فصل پنجم؛ اِن کِی جِمیسِن)

«ماه ناگهان و بدون هیچ دلیلِ مشخصی منفجر شد.» (هفتفه؛ نیل استفنسن) [متأسفانه ترجمه نشده و اگر هم از اسمِ کتاب تعجب کردید، اصلِ اسم این است: “Seveneves”.]

«صد و هفتاد روز بود که می‌مُرد و هنوز نمرده بود.» (مقصد من: ستارگان؛ آلفرد بِستِر) [هنوز منتشر نشده؛ ولی گویا رفیقِ قدیمی، محمد حاج‌زمان، برای نشر چراغو ترجمه‌اش کرده.]

«به گا رفتم. البته کلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم. به گا.» (مریخی؛ اندی وییر) [در چاپ فارسی، مجبور شدم بنویسم به فنا رفتم. ]

«روزِ تولدِ هفتادوپنج‌سالگی‌ام دو کار کردم. رفتم سرِ قبرِ همسرم. بعد توی ارتش نام‌نویسی کردم.» (جنگ پیرمرد؛ جان اسکالزی)

«یک دیوار بود. دیوارِ مهمی به نظر نمی‌رسید.» (خلع‌شدگان؛ اورسلا لوگوین) [کتاب “Dispossessed” با این اسم به فارسی ترجمه شده؛ پیشنهادِ من نیست.]

@PersianSFF
‌‌
4.3K viewsHossein Shahrabi, edited  11:27
باز کردن / نظر دهید