Get Mystery Box with random crypto!

تعریف هولیت پیچیده‌ست. چون یه چیز زیستی و تجربیه. منم نمی‌خوام | پسرک گمشده

تعریف هولیت پیچیده‌ست. چون یه چیز زیستی و تجربیه. منم نمی‌خوام گنده بگوزم تعریفش کنم. از این فازا که نه نه ولی آره؟ تعریف نمی‌کنما ولی می‌کنم؟ ما داشتیم از اینا؟ وقتی می‌گم نه یعنی نه. شمام که از دم فمینیست می‌فهمید مفهوم نه رو. کلیتش رو یه تورقی می‌کنیم. هولیت رو می‌شه تعبیر کرد؛ پکیجی از نرسیدن‌ها. تو وقتی نمی‌تونی به خرید خونه و زندگی مجردی و مستقل بودن و امنیت شغلی و تورم یکی دو درصد برسی، نسبت بهش هولی. و هر آدمی که به اینا رسیده، مثل تو به کسایی که این‌ها رو دارن، نگاه نمی‌کنه. وقتی نمی‌تونی ماشین بهتر از پراید و پژو و ال۹۰ و ۲۰۶ سوار بشی، نسبت به ماشین خوب هولی. و هر ماشین خوبی که ببینی، یه جوری به صاحبش و ماشین نگاه می‌کنی که انگار آدم فضایی دیدی. امّا تو هولیت، المان‌ها جنسی‌ترند.

یه تایمی عمیقا هول دست بودم. با دختر می‌رفتم بیرون و هیچ تاچی اتفاق نمیوفتاد. حتی دست اول که سلام می‌دن. و خیلی فشاری می‌شدم که پسر هیچ حرکتی نزدما پس فایده‌ش چیه؟ با پسر که فرقی نکرد. چقد نابلدم! نمی‌دونستم چجوری دستشو بگیرم. بهش بگم دستتو بده؟ می‌شه دستتو بگیرم؟ دستامونو بگیریم؟ یهو بگیرم؟ از خیابون رد شدنی بگیرم؟ پیاده‌رو؟ بعد کافه؟ قبل کافه؟ وسط کافه؟ یه چیز ناشناخته‌ای بود. و وقتی یه چیزی ناشناخته‌اس برات، بزرگ هم هست.

اولین دستی که گرفتم، اینجوری بود که کنار خیابون بودیم، شلوغ بود. کنار هم واستاده بودیم. در واقع راه رفتنی گاهی اتفاقی می‌خوردیم بهم! همینطور که واستاده بودیم، پشت دستش خورد به پشت دستم. یکم بیشتر تاچ کرد و دستشو همونجوری که با پشتش تاچ می‌کرد، آورد داخل دستم و دستمو گرفت. که یعنی وقتی از خیابون رد می‌شیم دستمو بگیر. منم که از خدا خواسته محکم گرفتم‌. اون بت ناشناخته بودن، فرو ریخت. یه آرامش خاصی داشت اون لحظه. یه آخیش و حس پیروزی‌. آخ جون دستاش بهم خورد!

و خب دست‌های بعدی زندگیم نشون داد که ایتز جاست هند. نچرال هند. هند ایز عه نچرال ثینگ. ایتز نرمال. و لازم هم نیست چیز خاصی بگی برای گرفتن دست. کلا برای چیزهایی که از طرفت می‌خوای، نباید دنبال چیز عجیبی باشی و لقمه رو به ۶۹ روش سامورایی بچرخونی. می‌گی دستتو بده. یا دستتو می‌دی بهم؟ یا همین مفهوم. هر چی جمله ساده‌تر بهتر. اصلا موقع رد شدن از خیابون بری سمت ماشینا و بخوای دستشو بگیری، امکان نداره نده بهت. دختر نرمال، دستشو بهت می‌ده. زیبایی این حرکت رو می‌فهمه. اگه ازشون بپرسی اون لحظه چه حسی داری، اگه قبل این اتفاق همه چیز اوکی بوده باشه، معمولا حس اعتماد و care شدن و امنیت و اینا دارند. و چند بار این اتفاق رو می‌بینی و بهش می‌رسی، یک چیز عادی‌ای می‌شه برات. چون می‌دونی چطوری دستشو بگیری. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نه. دیگه یک چیز ناشناخته نیست. جذاب هست اما ناشناخته نیست. تو فکرت این نیس که برم بیرون باهاش حتما می‌خوام دستشو بگیرم. و این قضیه بره تو مخت و براش پلن بریزی. استرس هم براش بگیری. یک طمانینه‌ای داری. و دیگه نسبت بهش هول نیستی. دیدی اونایی که تازه رانندگی می‌کننو؟ جوری سفت فرمونو می‌گیرن انگار بهشون گفتن فرمون کس ننه‌تونه شل بگیرید پاره می‌شه. فرمونو لازمه بگیری ولی نه اونقد سفت. بعدها براشون نرمال می‌شه اصلا می‌بینن یه دست اضافه میاد! همین رو تعمیم بدی به بقیه چیزها، می‌شه به جواب خیلی‌هاشون رسید.