#موسیقی_اقلیت در هزارتوىِ خاكسترى تنيده بر آسمان، در مصافِ خ | شوكران؛ جام عدم
#موسیقی_اقلیت
در هزارتوىِ خاكسترى تنيده بر آسمان، در مصافِ خونينِ دندان و مه، پلك و برف؛ بارقه اى شب برايت مانده و گام هاى واپسينى كه مسلخ ات را ميپيمايند. خاكسترِ بادخورده اى كه مينشيند بر حوالى گام هاى رفته ت، يادمانى ست از تناورِ زخم هايى كه قبيله ت بر پيكرت نشاند، آنجا كه سوگندت را بر تيغِ رفيعِ آفتاب مصلوب كردند. زلال ميشوى و گام به گام جان ميدهى به خاطراتِ نانجيبِ سرما سوخته... همان يادواره اى كه قلبت را بر باورت دوخت و روحِ سركش ت را از نفس انداخت...
به آخرينت كه ميرسى، همان واپسين گام هاى مانده تا هبوط، لَختى قبل از جدالِ نفسگيرِ ترديد و يقين، آوايى تورا فرا خواهد گرفت، تكرارى از پژواك پوچ...