بدون مقصود معینی از میان کوچه ها، بی تکلیف از میان رجاله هایی | فلسفه بدون مرز
بدون مقصود معینی از میان کوچه ها، بی تکلیف از میان رجاله هایی که همه انها قیافه طماع داشتند و دنبال پول و شهوت میدویدند می گذشتم_ من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود_ همه آنها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آنها آویخته و منتهی به آلت تناسلی شان میشد.