Get Mystery Box with random crypto!

پیچک(قاصدک شعر و غزل)

لوگوی کانال تلگرام pichak_iran_sc — پیچک(قاصدک شعر و غزل) پ
لوگوی کانال تلگرام pichak_iran_sc — پیچک(قاصدک شعر و غزل)
آدرس کانال: @pichak_iran_sc
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 172
توضیحات از کانال

پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند(فردوسی)

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2020-05-03 16:30:45
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم فاضل نظری
1.4K viewsmojtaba mohammadi, edited  13:30
باز کردن / نظر دهید
2020-04-09 12:25:31
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
درمن غزلی درد کشیدوسر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟
من بودم وزاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما
من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت

محمد سلمانی
1.2K viewsmojtaba mohammadi, edited  09:25
باز کردن / نظر دهید
2020-04-09 12:23:12
فرض کن آتش به فرمان پر پروانه باشد
پاسبانها می فروش و پادگان میخانه باشد

فرض کن از ظهر آه ما آتش به ریش ظالم افتد
عصر أو پایان بگیرد، قصر أو ویرانه باشد

روزگاری آرمانی را تصور کن که م، أن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد

چشمهایت را ببند و تن به او بسپار ، هرچند
آنکه تصدیق می کند لابا را با غمت بیلبورد می

توان شربتِ مسموم غذن ، بهتر از لبتت بخشد
مُردن نوشِّجان کنگ ، گرچه می توان زهر در پیمانه نیز!

سالها در یادداشت های مردم قصیده موعود خواندند
من که معتقدم اما ، و اگر می توانیم بگویم!
.
.
.
محمدرضا طاهری
946 viewsmojtaba mohammadi, edited  09:23
باز کردن / نظر دهید
2020-04-09 11:59:25 غزلیات محمد سلمانی
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفتچاپ ایمیل
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
درمن غزلی درد کشیدوسر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟
من بودم وزاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما
من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
776 viewsmojtaba mohammadi, 08:59
باز کردن / نظر دهید
2020-04-05 11:50:14
اشک رازیست
لب‌خند رازیست
عشق رازیست

اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني…

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.

درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.

در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.

دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد

زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.

احمد شاملو
۱۳۳۴
805 viewsmojtaba mohammadi, 08:50
باز کردن / نظر دهید
2020-04-05 09:24:41 شعر طنز .....شعرواجرا محمد حسن صادقی
678 viewsmojtaba mohammadi, edited  06:24
باز کردن / نظر دهید
2020-04-05 09:21:56
679 viewsmojtaba mohammadi, 06:21
باز کردن / نظر دهید
2020-04-03 23:36:27
گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی
گاه انگار ضروری است بگندی در خود
تا مبدل به "شرابی" خوشحال و گیرا بشوی

گاهی از حمله یک گربه قفس می شکند
تا تو پرواز کنی راهی صحرا بشوی
گاهی از خار گل سرخ برنجی ...بد نیست
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی

گاهی از چاه قرار است به زندان بروی
اخر قصه هم اغوش زلیخا بشوی

شعر: # مرتضی_خدمتی
# امیرنظام_صمدآبادی
729 viewsmojtaba mohammadi, 20:36
باز کردن / نظر دهید
2020-03-28 07:26:47 فــرّ جــــوانی گرفت طفل رضیــــع بهــ‌‌‌‌‌‌‌‌ار
لب ز لبــــــن شست بــاز شکوفه ی شیر خوار
بــــــــــاز درختــــان شدند بـــارور و بــــاردار
سِــــرّ نهان هر چه داشت کرد عیان روزگـــار
تـــــــو گـــــویی امـــروز شد سرّ خــــدا آشکار

فصل بهارى گذشت باد ايازى وزيد
فواكه رنگ رنگ زهر شجر شد پدي
بنفش و زرد و كبود ، سياه و سرخ و سپيد
زحسرت بى برى خاك به سر ريخت بيد
زداغ دست تهى نار به خود زد چنار

باز شده بوستان رشك بهشت برين
صورت هستى گرفت لطيفه ماء و طين
به صورت گونه گون آمده ماء معين
پسته و بادام و جوز و فندِق و زيتون و تين
ترنج و نارنج و به، آبى و سيب و انار

باغ توانگر گرفت شكر او تنگ تنگ
سيم و زرش گونه گون لعل و دُرش رنگ رنگ
زبرجدش كيل كيل زُمُردش سنگ سنگ
لآلى اش مشت مشت دراريش چنگ چنگ
خزانه اش كوه كوه جواهرش بار بار

بـــــــه بـــــاغ بس فـــرودین به اُردی اولاد داد
پس آن کـــــــــه اردیبهشت به دست خـرداد داد
پس مـــــــــه خـــردادشان به تیـــر و مرداد داد
گــــــــــــاه به دایـــه سپرد گــاه به استــــاد داد
تـــــــــا همه اطفــــال بـــــاغ شدند کامل عیـار

شكوفه در نوبهار چون بدر آورد شاخ
كنون شكوفه بريخت چون ثمر آورد شاخ
بر اثر يك ديگر بار و برآورد شاخ
دانه برآورد بيخ، بيخ برآورد شاخ
شاخ برآورد برگ، برگ برآورد بار


طـــــــارمِ پیچــــان تـــــاک، سپهـــرْ آیین بوَد
خوشــــه ی انگــــور او سهیل و پرویــن بود
بـــــــه شـــاخ نیلـــوفری دسته ی نسرین بود
یـــــا به کف شیخ شهر سُبحه ی سیمیــن بود
یـــــا به گلـــوی عجــــوز عَقد دُرِ شـــاهــوار

دیده چه کار آیدم اگر نجوید لقا
لب به چه کار آیدم اگر نگوید ثنا
تن به چه کار آیدم اگر نباشد فنا
سر به چه کار آیدم اگر نباشد فدا
جان به چه کار آیدم اگر نسازم نثار

طبیعت لعــــــل ســــاز لعــــل تراشیــــده باز
لعــــــــل تراشیــــده را پهلــــوی هم چیده باز
پهلــــــوی هم چیــــده را به نقــره پیچیده باز
به نقـــــره پیچیـــده را به حقّـــه پوشیده بــاز
به حقّــــه پوشیـــــــده را به نـــام نامیده نــار


درخت نــــــــارنج بــــود دختـــرکی کامــــله
ز نفـــــــخ بــــاد بهـــــار به بـــاغ شد حـامله
طفــــــــل سمینی بــــــــزاد بی مـــدد قـــــابله
طفـــــــل سمینش شــــــده بـــدن پـــر از آبله
بـــــه چهـــــر گلگـــونش ماند آبله ی آب دار


بـــر ز بـــرِ شـــاخ بین سیبک سیمیـن ذقـــــن
نیمه رخش ســرخِ دوست نیمه رخش زردِ من
عاشـــق و معشــوق کی رود به یک پـیـــرهن
نــی غلطم عاشقی است کشته و خونین کفــــن
بــــــه جـــــــرم دلـــدادگی زدند او را بــــه دار


درخت امـــــــرود بیــــــن حکمتــــــی انگیخته
صـــــــراحی ای ساخته در او شکــــر ریخته
مشک و گل و زعفــــــران بـــه هم در آمیخته
بــــرابــــر آفتاب بــــــــــه شاخـــــه آویختـــــه
کـــــــــز پسِ شش مــــه شود دوای بیمارِ زار

مهندس طبـــع ســــاخت ز هندوانــــــه کـــــره
علـــــــــــوم جغرافیـــــا درج در او یکســـــره
جزیـــــره و برّ و بحـــر چشمه و کـوه و دره
بــــه عرض چــــون بـایدش زدن دگر دایـــره
بـــــــزن خط استـــــوا بر خط نصف النّهــــار


روی دلارای بـــــــه از چــــه سبب زرد شــد
چهـــــــر مصفّـــای او از چــه پر از گرد شـد
گمــــــان بـرم همچــــو من جفت غم و درد شد
چنیــن شــــــــود هر که او ز دلبــرش فرد شد
چنانکه من گشتـــه ام ز هجــــر زار و فکـــار


بــــــــه جـان رسیـــدم ز درد ساقیکا خیز خیز
از آن می دَرد ســـوز به ســـــاغرم ریـز ریـز
ز می بـــــه چشم خِــــــرَد خاک سیه بیـز بیـز
نـــــــامه کنـم سخت سخت خامه کنم ریز ریز
جــــــــامه کنم چـاک چـاک چـامه کنم پار پار

آتش عشق و جنــــــــون شعله زنـد گــاه گــاه
گــــــــاه کنـــــــــم وای وای، گـــاه کشـــم آه آه
نـــــــاله کنــان سـال سـال، مویه زنان ماه ماه
صبــــــح چــو کبک دری، خنــده زنم قـاه قـاه
شـــــام چــــو مرغ سحــر، گریه کنم زار زار

قسمتهایی از مخمس بهاریه معروف میرزا نعیم سدهی شاعر توانمند دوره قاجار
664 viewsmojtaba mohammadi, edited  04:26
باز کردن / نظر دهید
2020-03-10 22:43:13
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود

گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود

قیصر امین پور
595 viewsmojtaba mohammadi, 19:43
باز کردن / نظر دهید