Get Mystery Box with random crypto!

برای خانم شیده لالمی که لبخندش واقعی بود ستاره جاوید روزنامه | پیشخوان مطبوعات ایران

برای خانم شیده لالمی که لبخندش واقعی بود

ستاره جاوید
روزنامه شرق

نام «شیده لالمی» را از سال‌ها پیش شنیده بودم، از همان روزهای خیلی دور که خبرنگار #همشهری_محله بودم. کنجکاوی‌ام، هم به نام فامیلی‌اش بود و هم به سبک نوشتاری جسورانه‌اش که در روزنامه‌های آغازین‌روزهای دهه هشتاد خورشیدی مرسوم شده بود. از آن زمان تا زمانی که توانستم او را ببینم، بیش از یک دهه‌‌ گذشت. من از همشهری محله به خبرگزاری ایرنا کوچ کردم و تا سیزده سال بعد از آن کنجکاوی نخستین، یعنی نمایشگاه مطبوعات سال 1395، او را ندیدم.

در 22مین نمایشگاه مطبوعات، من در غرفه روزنامه #وقایع_اتفاقیه حضور داشتم و نماینده آن روزنامه در نمایشکاه بودم. در روز سوم نمایشگاه، آقای محمد عارف و سایر سیاسیون آمدند. من داشتم فیلم می‌گرفتم که خانمی خوش‌برخورد با یک لبخند بزرگ و دسته گلی بزرگ‌تر سمت من آمد و با لحنی صمیمی سراغ یکی از همکاران را گرفت. ابتدا او را نشناختم. یک شاخه رز به من داد و کمی از وضعیت نمایشگاه و غرفه وقایع اتفاقیه پرسید. با یکی دیگر از دوستانش دوچرخه کوچکی را به شکل نمادین درست کرده بودند، خورجین دوچرخه را پر از روزنامه کرده بودند و بغل‌شان را هم پر از تک‌شاخه‌های رز... به هر آدم عادی که می‌دیدند و مطمئن می‌شدند رسانه‌چی نیست و برای بازدید از نمایشگاه آمده، یک شاخه گل و یک نسخه روزنامه می‌دادند.

کمی گپ زدیم. طوری با من حرف می‌زد گویی سال‌هاست در یک سرویس خبری و در «در دسترس‌ترین جغرافیا» کار کردیم. عمیقا از حضورش لذت بردم. تنها کسی بود که آمد و بدون اینکه ادای انسان‌های دردمند و تلخ را دربیاورد، با اخلاصی بی‌نظیر، به کار من عشق پاشید و رفت. قبل از اینکه برود، پرسیدم نام شریف‌تان چیست؟ گفت ما دو تا راهرو آن‌طرف‌تر غرفه داریم. اما من دارم با همین دوچرخه می‌چرخم، اگر آزاده آمد بگویید شیده آمده بود. گفتم شیده‌ی چی؟ گفت خودش می‌داند! شیده لالمی.

در همان دیدار بس کوتاه، جسارت او در مواجهه مستقیم با مردم، شهامتش در لبخند زدن، مصمم بودنش برای فرهنگ‌سازی در میان توده مردم را دیدم. منش حرفه‌ای او که از شخصیت قوی‌اش آبشخور داشت، نظرم را جلب کرد کاملا هویدا بود روی خودش کار کرده و شغلش را زندگی کرده است. سیاه‌نمایی نمی‌کنم اما تحلیل رفتاری ‌هم‌صنفی‌هایم، مرا نومید کرده بود. به خصوص در نمایشگاه مطبوعات سال 95 که از صد میهمان نمایشگاه، نودشان روزنامه‌نگار یا خبرنگار بودند و پر بودند از تلخی، منفی‌‌نگری و لعن بر تاریکی، غر زدن بر هر چه هست و در پشت ژست تلخ بودن، مغلوب روزمرگی شدن و فراموش کردن شعارها و شعرها... اما خانم لالمی چنین نبود.

او از بطن دردها و کاستی‌های اجتماعی قد کشیده بود و رسالت خود را از یک راوی صرف بودن، به یک فعال اجتماعی بی‌ریای #عمل‌گرا ارتقا داده بود. وقتی خنده‌های از ته دلش را دیدم یقین پیدا کردم که او باید در خلوت خود بارها و بارها گریسته باشد که از عمق دل خندیدن و لبخند پاشیدن به صورت دیگران را خوب بلد است. او درد را مشق کرده بود و نیازی نداشت که وانمود کند روزنامه‌نگاری خفن و دردمند است. او به جای لعن فرستادن بر تاریکی، با همان دوچرخه نمادین و دسته گل بزرگ و صمیمیت بی‌ریایش، در پی افروختن شمعی در تاریکی بود.

@JournalistsClub1