2021-06-03 22:32:01
بگو بگو به کوچهها به خانهها اتاقها
به داغهای در میان سینهی چراغها
بگو بگو به دردها به نالهها به مرد ها
بگو به روی زردهای عاشقان و داغها
بگو بگو به راهها به مهرها به ماهها
به بیشماره آههای سینه در فراغها
بگو بگو به نسترن به لالههای این وطن
بگو ولی خبر مده به کرکسان و زاغها
بگو که خاک بر سرت بگو که خاک بر سرم
ببین که در میان ره شکسته شد چراغها
ببین که ماه کرده سر درون بغض چاهها
کنون که کوه آب شد چه میرسد به کاهها
ببین که محو میشود به قهر او ثوابها
ببین که پاک میشود به لطف او گناهها
ببین ستون خانه را خراب میشود به سر
ببین پناه رفته از میان بیپناهها
ببین شکسته بالها میان قیل و قالها
ببین نشسته در میان سیلها سپاهها
بگو که خاک بر سرت بگو که خاک بر سرم
بزن به سینه مشت را نترس از نگاهها
بزن به سینه مشت را ز سردی سقوطها
بزن به سنگ شیشه را که بشکند سکوت ها
بزن به دیدهها اثر، اثر به گوشهای کر
دهان ببند بیهنر برو به کام حوتها
بزن که دیده خون زند، بزن که دست بشکند
به جز تو را طلب کنم اگر که در قنوتها
بده شهود را تبر که برکَند ثبوت را
به یاد گندمی که شد بهانهی هبوطها
بگو که خاک بر سرت بگو که خاک بر سرم
بگیر بر تلاشهای بیثمر حنوطها
بگیر دست درد را بساز روی زرد را
بسوز از درون خود چو غیرتی که مرد را...
بگیر در دهان خود چو کودکی که آستین...
بگیر در بغل مرا چو آتشی که سرد را...
بگیر جان که جان دگر چگونه میبرد به در
کسی که باخته چنین بدون تو نبرد را
بگیر حرف پیش و پس تویی اصیل جمع و بس
اصالتی بدون تو کجاست جمع و فرد را؟
بگو که خاک بر سرت بگو که خاک بر سرم
چگونه شرح دل کنم که با غمش چه کرد را
چگونه داغ رفتنت خراب کرد خانه را
چگونه از دلم گرفت هر رقم بهانه را
چگونه جای خالیات کسی به هیچ پر کند؟
چگونه پر کند قفس جهان بیکرانه را
چگونه شام تار و ره، چگونه بیچراغ و مه
چگونه میکنی رها بدون خود روانه را
چگونه میکنی رها به سینه تیر زان کمان
چگونه باز مینهی طُفیل قدکمانه را
بگو که خاک بر سرت بگو که خاک بر سرم
کسی نگاه دارد این زمین و این زمانه را
کسی کجاست چون تویی که نور در غبار شد
نداد هم رکاب را نه بر کسی سوار شد
کسی که فتنه کور شد ز چشمهای روشنش
کسی که رای دشمنش فرار بر قرار شد
کسی که انقلاب را میان شام شد قمر
کسی که در خزان رسید و مژدهی بهار شد
کسی که پای مکتب ولایت استوار بود
کسی که شام شبهه را شهامتش نهار شد
بگو که خاک بر سرم بگو که خاک بر سرم
کجاست آنکه ناگهان پیاده از قطار شد
کجاست آنکه بود و چون صراحت کتاب بود
کجاست آن کتاب که روان چنان که آب بود
کجاست آن روان که شد مسیر روشن همه
هر آن که در پی کلام گوهر و صواب بود
کجاست بوذر زمان کجا شدهست آسمان
بگو که رفتنش فقط دروغ چون سراب بود
کجاست آسمان بگو کجاست جان جان بگو
بگو کجاست آنکه او شبیه آفتاب بود
بگو که خاک بر سرت بگو که خاک بر سرم
ز داغ آنکه چشم او چراغ انقلاب بود
#حسین_عباسی_فر
@plus_news
56 views19:32