Get Mystery Box with random crypto!

هوس لینک قسمت اول https://t.me/taghdir1/57504 #قسمت_صد_شش | محافظ پاتوق

هوس

لینک قسمت اول
https://t.me/taghdir1/57504

#قسمت_صد_شش


اجازه دارم منم حرف بزنم؟ 
با چشمای خیس زل زدم به صورت شرمنده اش..
و توانی برای شنیدن یه مشت دروغ￾اگه می خواید این حرفا رو نقض کنید نه.. چون واقعاً خسته ام 
دیگه ندارم!
حقیقت داره! تو اون یه هفته￾خیلی دلم می خواست این کار و بکنم .. ولی متاسفانه حرفاتون
آزمایشیتون.. یه سری از حرفای من دروغ بود و بقیه اش پنهون
کاری . حتی نمی تونم بگم مجبور 
شدم چون بچه دو ساله نیستم و انقدری عقلم می رسه که بفهمم 
کارم درسته یا اشتباه . ولی خانوم 
سرخی.. شما اینم باید در نظر بگیرید که خودتو ن این شغل و 
خواستید. من نه می تونم به قول شما
همدست شدنم با دیار تو این نقشه ای که کشیده رو انکار کنم.. 
نه متاسفانه می تونم حرفی از علتش
بزنم.. ولی به جون عزیزترین کسم قسم می خورم که من می 
خواستم دور از چشم دیار شما رو ازاستخدام منصرف کنم.. با ایراد گرفتن از طرحاتون و چه می
دونم.. سخت نشون دادن شرایط کار سعی
کردم پشیمونتون کنم. اصلا ً هدفم برای قبول این پیشنهاد همین 
بود.. ولی ولی وقتی دیدم شما
انقدری به این کار احتیاج دارید که به زبون اومدید فکر کردم 
شاید بد نباشه که نیمه پر لیوانم نگاه 
کنیم. این شغل در کنار همه سختی هاش.. می تونه مشکالت
مالیتونم برطرف کنه. شاید دیار از نظر 
شما آدم مزخرفی باشه.. ولی اینو مطمئنم انقدری شرف داره که
مزد زحمت کارمنداش و بی کم و 
کسری بده..
پوزخندی زدم و سرم و به چپ و راست تکون دادم .
-نخواستم ازم تشکر کنید.. فقط می خوام شما هم مثل م ن نیمه￾یعنی الان باید ازتون تشکر کنم؟
پر لیوان و نگاه کنید .
-رئیستون تو همین یکی دو روز زد این لیوان و شکوند.. دیگه 
چیزی واسه نگاه کردن نمونده. من نمی 
خوام همه تقصیرا رو بندازم گردن شما..آره.. مقصر اصلی خودمم 
که شک نکردم به این کار و به قول زودتر از امضای اون قرارداد پشیمون نشدم. ولی چرا باید 
پشیمون می شدم؟ وقتی دیدم یه کار
مرتبط با رشته ام پیدا شده و حقوقشم انقدری هست که نصف 
بیشتر مشکالتم باهاش حل بشه.. برای
چی باید پشیمون می شدم؟ شما خودتون بودید این موقعیت و 
از دست می دادید؟ تصور من فقط
حجم و تایم کاری زیاد بود. . از کجا باید می فهمیدم کنار اینهمه 
کاری که یه نفر به سختی از پسش
برمیاد باید شکنجه و تحقیر روحی و روانی هم تحمل کنم؟ کی 
همچین چیزی به فکرش می رسه که
من بتونم پیش بینی کنم این روزا رو؟ 
-من نمی ذارم دیگه همچین اتفاقاتی بیفته .. کمکتون می کنم 
به جبران این اشتباهم .. قول میدم!
بند کیفم و رو شونه ام محکم کردم و چند قدم عقب عقب رفتم .
-من دیگه به خیر شما امید ندارم.. فقط دیگه بهم شر نرسونید!
روم و برگردوندم که صدای بلندش دوباره قدم هام و شل کرد..
-خانوم سرخی.. می دونم گفتنش دیگه فایده ای نداره.. ولی 
دلم می خواد بدونید . یه روز به من گفتیدکه.. این شغل و به من مدیونید .. ولی اینطور نبود و من اون لحظه 
نتونستم چیزی بگم.. ولی حال باید
بگم که من بهتون مدیونم.
اخمام از تعجب درهم شد و مشیری ادامه داد:
-اون روز.. جلوی شرکت گلباغ هر اتفاقی که بین شما و دیار 
افتاد باعث شد من کسی که مثل برادرم 
می مونه رو دوباره تو زندگیم داشته باشم . اینو گفتم که در جریان 
باشید.. شاید تو این شرکت یه نفر 
به خاطر اون روز از شما کینه به دل داشته باشه.. ولی یه نفرم 
مثل من هست که زندگی یکی از 
عزیزتریناش و بهتون مدیونه . امیدوارم این مسئله بتونه یه کم 
آرومتون کنه و بهتون اطمینان بده که 
حداقل از سمت من آسیب و ضرری نمی بینید !
دیگه برنگشتم سمتش و بعد از تموم شدن حرفش با قدم های 
بلند به راهم ادامه دادم.. نمی دونم چرا..
ولی بدون اینکه خودم بخوام آروم شدم.. نمی دونم تحت تاثیر
حرفای قلنبه شده توی دلم بود که
بالخره به زبون آوردمش.. یا حرف آخر خودش.هیچ چیزی به ذهنم نمی رسید که بفهمم چرا باید زندگی کسی 
که براش مثل برادر می مونه رو 
مدیون من باشه.. ولی خب.. لابد یه چیزی بوده که گفته . وگرنه 
هیچ آدمی خودش و بیخودی مدیون
نمی کنه .
مطمئناً اگه می پرسیدم هم قرار ن بود جوابی بگیرم.. چون خودش 
گفت نمی تونه چیزی بگه و من این
وسط فقط باید عین یه عروسک وسط دست این دو تا چرخ می 
خوردم.
شاید اگه یه کم منصفانه به قضیه نگاه می کردم و حرص و 
عصبانیتم از جاوید و سرش خالی نمی
کردم.. می تونستم بهش حق بدم .
نگاه های پر از شک و تردیدش تو روز آخری که می خواستم 
بعدش قرارداد و امضا کنم و یادم بود.
حتی هشدارهایی که درباره سخت بودن کار و گند اخالفی رئیس 
شرکت می داد و می خواست یه 
جورایی منو بترسونه.


رمان جذاب و اتشین #هوس هر روز  صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.

@puchesm1