Get Mystery Box with random crypto!

هوس لینک قسمت اول https://t.me/taghdir1/57504 #قسمت_صد_هفت | محافظ پاتوق

هوس

لینک قسمت اول
https://t.me/taghdir1/57504

#قسمت_صد_هفت

ولی من اون موقع فکر می کردم چون روش نمیشه مستقیماً 
عذرم و بخواد داره از این طریق وارد 
میشه و حال می فهمیدم که اشتباه کردم.
محل و ساختمون و دم و دستگاه این شرکت و حقوقی که تو 
ذهنم براش در نظر داشتم بدجوری
چشمم و کور کرده بود و نخواستم هیچ احتمال دیگه رو در نظر 
بگیرم .. وگرنه اصلی ترین مقصر برای
چشم و گوش بسته قبول کردن این شغل.. خودِ محتاجِ کار و 
بدشانسم بودم!
×××××
هفت صبح بود که طبق معمول از خونه زدم بیرون.. معمولً خودم 
دیرتر از بقیه کارمندا می رف تم 
شرکت.. ولی این چند روزه برای گرفتن آتو از اون دختره اعصاب 
خورد کنم که شده باید از صبح زود 
می رفتم تا فرصت هیچ خطا و اشتباهی رو بهش ندم.
دلم نمی خواست از کوچکترین کوتاهیش بدون تنبیه و مجازات 
بگذرم. فکر اینکه با استخدام شدنش
تو شرکت من به نون و نوا هم رسیده و داره حسابی خوش می 
گذرونه آزارم می داد.. من نمی خوام
بذارم حتی یه روزش با آرامش و راحتی بگذره . نتیجه اش هرچی
که می خواد باشه باشه.. مهم اینه که
اینجوری من آروم ترم!
ماشین و تو حیاط تا جلوی در پارکینگ روندم و ریموت و زدم 
تا در برقی بره بال که با هر سانت بال 
رفتنش یه جفت پایی که اون سمت در وایستاده بود بیشتر 
نمایان شد.
خواستم قبل از اینکه در کامل بال بره تشخیص بدم اون پاها
برای کیه.. ولی ه نوز ذهنم انقدری بیدار
نشده بود که حدس بزنم این پاهای لغری و شلوار لی کوتاه و
زاپ دار مال کی می تونه باشه.
فقط یقین داشتم همچین آدمی با این تیپ و هیکل تو دور و 
برم نیست که بشناسمش.. البته .. اگه
دختر عموی خردسال و بی عقلم و که نمی دونم رو چه حسابی
این وقت صبح جلوی در خونه ام سبز 
شده رو فاکتور بگیرم!
با دیدن چشمای غمگین و لبای آویزون شده اش پوف کالفه ای 
کشیدم و با سرم اشاره کردم که سوار
شه.. چرا این بچه نمی خواست دست از سر من برداره؟ چرا 
بیخودی فکر می کردم با رفتار اون شبم 
برای همیشه از من متنفر شده و دیگه چشم دیدنم و نداره؟
سوار شد و آروم سالم داد.. با یه نیم نگاه خشک و جدی ماشین
و به حرکت در آوردم و به جای جواب 
سالمش با لحنی که می خواستم باهاش یه کم از تلخی اون شبم 
و از بین ببرم پرسیدم:
-تو درس و مدرسه نداری؟
دوباره نگاهی به سر و وضعش انداختم.. اون شلوار تیکه پاره اش￾نه کالس کنکور دارم.. نیم ساعت دیگه شروع میشه!
به کنار.. مانتوی تنگ و کوتاهشم اصالً
به درد یه مکان آموزشی نمی خورد و شاید اگه اون مقنعه رو 
سرش نبود به خاطر این دروغ مسخره
یه حال اساسی ازش می گرفتم. با این حال طاقت نیاوردم و
گفتم :
-در اون کالس کنکوری که تو رو با این سر و وضع راه میده 
باید گل گرفت!
با تعجب نگاهی به لباساش انداخت و سعی کرد با گوشه مانتوی 
کوتاهش پارگی روی زانوش و بپوشونه..خصوصیه.. کاری به لباسا ندارن!
به سر خیابون که رسیدم پرسیدم:
-من.. من خودم میرم فقط خواستم قبلش باهات￾از کدوم سمت برم؟
-از کدوم سمت برم؟
از گوشه چشم دیدم که یه کم تو جاش پرید و با دست به سمت 
راست اشاره کرد. راهنما زدم و حین
پیچیدن تو فرعی که نشون داد گفتم:
-حرفت و بگو!
-می خواستم .. می خواستم بدونم.. تو اون شب.. با بابام حرف 
زدی؟ 
-این و تلفنی هم می تونستی بگی!
-آره ولی.. فکر کردم شاید.. جوابم و ندی !
درست فکر کرده بود.. مطمئناً بعد از اون شب دیگه هیچ کدوم 
از زنگ و پیاماش و جواب نمی دادم..
یه صدایی پرسید مگه قبلش جواب می دادی؟ نه!
نفسی گرفتم و در جوابش گفتم:خودت چی فکر می کنی؟ از برخورد و رفتار بابات.. نفهمیدی 
که بهش گفتم یا نه؟
-خب آخه آخه بابام هیچ وقت منو دعوا نکرده.. که بفهمم اآلن
باید چه جوری برخورد کنه.
پوزخندی رو لبم نشست و نگفتم شاید اگه یه ک م دعوات می 
کرد انقدر لوس بار نمی اومدی و می
فهمیدی که پات و باید به اندازه گلیمت دراز کنی .
-پس اگه خیالت راحته دعوایی در کار نیست.. واسه چی برات 
مهمه بدونی بهش گفتم یا نه؟
-برای اینکه دلم نمی خواد به خاطر احترام باباتم که شده دیگه 
نذاره برم اونجا!
جمله ای که اینبار بدون من من کردن و با لحن تقریباً عصبی 
به زبون آورد متعجبم کرد.. ماشین و
کشوندم کنار و نگه داشتم.
کامل چرخیدم سمتش که حس کردم یه کم تو خودش جمع 
شد.

رمان جذاب و اتشین #هوس هر روز  صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.

@puchesm1