پدری برای پسرش تعریف میکرد که : گدایی بود که هر روز صبح وقتی ا | پروکسی | Pyro Proxy
پدری برای پسرش تعریف میکرد که : گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت. هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز.
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم. چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ میگوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!
ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول