وقتی به گذشته برمیگردم به احمق بودنم میخندم به اینکه میخواستمت | [ قلب عآبــے]
وقتی به گذشته برمیگردم به احمق بودنم میخندم به اینکه میخواستمت،و اینکه فکر میکردم بدون تو میمیرم:) چقدر احمق بودم که لبخند مادرمو نمی دیدم تا بفهمم زندگی یعنی چی و قربون صدقه های پدرم و چای خوشرنگو بویِ نُه شب! چقدر احمق بودم که وقتی مادرم از غرض و بدهکاریاش میگفت و بابا ساکت به فرش زل میزد،من فکر میکردم مشکل یعنی نداشتنِ "تو" و خیانت کردنت...! زندگی کوتاه بود،که من نصفشو با فکر کردن به تو تلف کردم... :)